مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15)

ساخت وبلاگ
مقدمه ای بر خودکفاییِ متن با نگاهی به رمان وضعیت بی عاری و چند متن دیگر(13)نخستین نکته ای که در خوانشِ هرمنوتیکی شعر «در این بن بست» به چشم می آید، ضمیر اشاره به نزدیکِ «این» است. هنوز هم هستند کسانی که پس از مطالعه ی برداشت های بنده از بعضی از اشعار، بدون توجه به این که چه روش و رویکردی را در خوانش آن متن به کار گرفته ام، اظهار فضل و دانش و آگاهی و باخبری می فرمایند که مثلاً احمد شاملو فلان شعر را برای نشان دادنِ بدی «انقلاب سفید» نوشته بود یا اخوان ثالث بهمان شعرش را در وصف خوبی های حشیش به زیور طبع آراسته بود و از این خبرداری های هشداردهنده و گاه دشنام دهنده ی فراوان.خواننده ای که قرار است خیلی از پیش فرض های خودش را برای فهمِ متنی که پیش رو دارد کنار بگذارد، در همان گام نخست، مؤلف را کنار می گذارد و با او و فرض ها و پیش فرض های زمانه اش قهر می کند. در گام بعدی چاره ای ندارد، جز این که از شرّ و دخالتِ پیش فرض های خودش نیز آزاد شود، زیرا تا پیش فرض های خودش را کنار نگذارد، هر حرفی که درباره ی مؤلف و زمانه اش بزند در سایه ی پیش فرض های آگاهانه و ناخودآگاهانه اش قرار می گیرد. در موردِ آگاهانه هایش می تواند تقریباً یک کارهایی بکند، رهایی از چنگ ناآگاهانه هایش امکان پذیر نیست. این که می گویند ما خیال می کنیم که سوار بر زبان هستیم، در صورتی که این زبان است که مهار ما را به دست دارد، از همین ناتوانی مان در به دست گرفتن تمام اختیارمان مشخص است. زبان و فرهنگی که بی اختیار به درونش افتاده ایم، به این آسانی ها دست از سر ما و خوانش و فهم مان برنمی دارد. هر یک از ما در این خوانش مان از متن، حتی اگر بخواهد از مؤلف یا از خودش یا از هر دو فرار کند، با رسیدن با آن غیرخودی که در متن است فق مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15)...ادامه مطلب
ما را در سایت مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezanooshmand بازدید : 14 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 16:21

اندیشه های سهراب سپهریِ جوان در چهار کتابِ اوّل (65) آوار آفتاب: تارادر گادامر از رابرت جِی. دوستال، ترجمه ی اصغر واعظی، به نقل از گادامر آمده است:در شعر[حتی] یک کلمه هم نیست که مراد از آن معنایش باشد. کلمه در شعر در عین حال خود را به درون خود پس می کشد تا از لغزیدن به نثر و بلاغتِ همراه با آن بپرهیزد.(ص218)این گفته هر چند که اغراق آمیز می نماید، حقیقتی را بیان می کند که بنده می خواهم در این نگاهِ کوتاه به شعر «تارا» از آن استفاده کنم. تارااز تارم فرود آمدم، کنار برکه رسیدم.ستاره ای درخواب طلایی ماهیان افتاد. رشته ی عطری گسست. آب از سایه ی افسوسی پر شد.موجی غم را به لرزش نی ها داد.غم را از لرزش نی ها چیدم، به تار برآمدم، به آیینه رسیدم.غم از دستم در آیینه رها شد: خواب آیینه شکست.از تارم فرود آمدم، میان برکه و آیینه، گویا گریستم.«تارا» یعنی چه؟ اگر بگویید: به من چه! نه تنها ناراحت نمی شوم، بلکه بهانه ای پیدا می کنم که خواننده ی این شعر را ناراحت کنم. معنی و مفهومِ «تارا» فقط به اندازه ی حضور و نقش اش در این شعر به خواننده اش مربوط می شود. این اندازه را خودِ متن، اگر خودبسنده باشد، تعیین می کند. خواننده، البته منظور بنده آن خواننده ی ادب خوان و ادب دوستی است که به اصطلاح خودمانی با علاقه و سلیقه ای که دارد در این باغ است، چنین خواننده ای، با تجربه و دانشِ معمولی اش هم می تواند بفهمد «تارا» در این متن چه کار می کند. فرهنگ لغت و دایرةالمعارف هم نمی خواهد. چرا؟ برای این که معلوم نیست، طبقِ فرمایشِ گادامر، که معنی ای که آن ها به خواننده می دهند به این متنی که پیش رو دارد بخورد. واژه ی «تارا» بیرون از این متن هر معنی ای که داشته باشد، وقتی که این متن با بی محلی از کنارش می گذرد و آن مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15)...ادامه مطلب
ما را در سایت مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezanooshmand بازدید : 18 تاريخ : سه شنبه 14 آذر 1402 ساعت: 20:29

مقدمه ای بر خودکفاییِ متن با نگاهی به رمان وضعیت بی عاری و چند متن دیگر(11) نه پسرخاله بازی، نه پدرکشتگی، نه رابطه ی استاد و شاگردی، نه محبت مرید و مرادی، نه عشقِ لیلی و مجنونی، هیچ کدام نبایستی موجبِ تفاهم بی خود یا سوء تفاهم بی دلیل در گفت و گوی با متن شود. هیچ متنی قرار نیست جوری تفسیر و فهمیده شود که کارش دلالی محبت یا دو به هم زنی باشد. متن تعهد نکرده است که آن مفهومی را فراهم کند که جنابِ خواننده می پسندد و به بهانه ی این که حضرتِ متن هم حرف و عقیده و گزینه اش را تأیید کرده است مشکلِ خود را حل شده ببیند. هرمنوتیک به خواننده در حلِّ آن مشکلی که در فهم متن دارد کمک می کند، آن هم اگر از دستش بربیاید، و کاری به این ندارد که خواننده نقشه کشیده است که نیازهای امروزش را در زندگیِ دینی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی با چه ترفندی و با چه خوانشِ دیگرگونه ای از متنی که مقدس یا مرجع شناخته شده است برطرف کند.متآسفانه، گاهی بعضی ها نه تنها با پیش فرض ها و پیش داروی های پیدا و پنهان، بلکه با درخواستی عاجزانه یا بی شرمانه یا گستاخانه، یا هر سه تا و چند تای دیگر با هم، سراغ متن می روند و آن چیزی را که می خواهند به زور از متن می گیرند، درست مانندِ آن مادر پیری که از فرزندش که دزد و راهزن بود خواست تا کفنی از مال حلال برایش تهیه کند. پسر طلبه ای را در بیابان دید و عمامه ی سفیدش را قاپید و گفت این را برمن حلال کن و او امتناع می ورزید. راهزن او را به باد کتک گرفت و آن قدر زد تا این که حلال حلالش به آسمان رفت. حالا حکایت ماست. بعضی ها در خوانشِ متن آن قدر متن را می زنند و آن قدر از متن می زنند تا به آنچه که به حساب شان، در دین و کتاب شان، و مطابق نیازشان حلال شده است برسند.متن در جای مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15)...ادامه مطلب
ما را در سایت مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezanooshmand بازدید : 20 تاريخ : سه شنبه 14 آذر 1402 ساعت: 20:29

مقدمه ای بر خودکفاییِ متن با نگاهی به رمان وضعیت بی عاری و چند متن دیگر(12)در بخش پیشین عرض کردم که معمولاً و آدم های معمولی از یک متن ادبی و هنری انتظار ندارند که در ارائه ی راه حل برای مشکلاتِ اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و هر مسئله ی ریز و درشتی راه حل ارائه بدهد و برای ایجاد تغییر و تحول در زندگی مردم کاری بکند کارستان. هر چند، کم نبوده اند داستان ها و اشعار و آثاری که در دگرگونی اندیشه و در پی آن در نوسازیِ گفتاری و رفتاری و کرداری مردم اثرگذار بوده اند. زندان ها پر از مؤلف ها اینگونه متن هاست، در صورتی که کار اصلی محصولِ مشترک خواننده و متن است. خواننده با آن فهمی که از علاقه و سلیقه و تعهدی خاص برمی آید، جوری متن را می خواند و می فهمد که بعید نیست برود و هم سلولیِ مؤلف بشود. این خواننده است که با خوانش و فهمِ خودش می گوید که متن تا چه اندازه ادبی، سیاسی، مذهبی ... است. متن تا خوانده نشود خنثی است. خواننده ی اهل سیاست و دیانت متن را سیاسی و دینی می خواند و می فهمد. اما، معمولاً خواننده ی معمولی ای که اهل سیاست هم نیست، از متنی که پر از شعارهای فرقه ای و حزبی و صنفی و اصلاح طلبانه و اصول گرایانه و «تیک»ها و «ایسم»های گوناگون است انتظار دارد که به جای شعارهای کلّی همه ی همّ و غم اش را روی جزئیاتِ گویا و کارآمد بگذارد و فقط در باغ سبز نشان ندهد. از متن یا مجموعه ای از متون که از حرف هایشان نه تنها صدای طرح مسئله که بوی حل مشکل هم تولید و پخش می شود، انتظار دارد که در هر دو مورد کم نگذارد و هم مسئله را بدون تعارف همان طوری که هست مطرح کند و هم راه حلِّ مشکل را بدون رودربایستی و بدون ماستمالی کردنِ سر تا پای موضوع و مطلب و مقصود نشان بدهد. متنی که نتواند چنین کاری را مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15)...ادامه مطلب
ما را در سایت مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezanooshmand بازدید : 20 تاريخ : سه شنبه 14 آذر 1402 ساعت: 20:29

مقدمه ای بر خودکفاییِ متن با نگاهی به رمان وضعیت بی عاری و چند متن دیگر(6)هر متنی غیر از این که زبان خود را می سازد، سبک و آرایه و فنّی را که برای تفهیم آن زبان به مخاطب نیاز دارد خودش می سازد. در صورتی در انجام این کار ناکام می ماند که این ساخته و پرداخته اش خوش-ساخت و خوش-پرداخت از آب درنیامده باشد. از کجا این را می فهمیم؟ خودش این را نشان می دهد و می فهماند. رمان وضعیت بی عاری را که می خواندم متوجه شدم که یک چیزهایی، موضوعاتی و اندیشه هایی هست که به سختی و با لجبازی به زبان درمی آید ولی به متن در نمی آید. واژه ها و جملات کنار هم می نشینند، ولی، آن طور که باید و شاید، متن نمی شوند. البته، زبان همیشه نسبت به اندیشه کم می آورد، ولی این اندیشه است که همیشه از خواسته اش کوتاه می آید. به همین دلیل است که می شود گفت که زبان و اندیشه خیلی کم با هم کنار می آیند. درست است که گاهی مؤلف ها می گویند که آن چیزی را که در اندیشه شان بوده است نتوانسته اند بگویند، اما، اگر بضاعتِ زبان شان همین بوده است که گفته اند، اندیشه شان هم در همین حد بوده است. بنده در این بحث ها فعلاً کاری به کار مؤلف ها ندارم. خودِ متن به خواننده می گوید که تا چه اندازه متن شده است. این بحثِ «متن شدن» خیلی مهم تر از موضوع «ترجمه پذیر بودن» است، زیرا وقتی درباره ی ترجمه پذیریِ یک متن بحث می کنیم، یعنی از پیش «متن بودن»اش را پذیرفته ایم. امّا، واژه ها و جملات، گاهی با هم می آیند، ولی با هم یک متن را نمی سازند، به شکلی درنمی آیند که بشود گفت «متن» شده اند. با این شکلی هم که دارند، به آن مفهومی که می خواهند برسانند خیانت می کنند. تقصیر خودشان نیست. کار محال انجام شدنی نیست. «متن پذیر» نبودنِ یک روایت یا قصه بدتر از ترجم مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15)...ادامه مطلب
ما را در سایت مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezanooshmand بازدید : 19 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 13:51

مقدمه ای بر خودکفاییِ متن با نگاهی به رمان وضعیت بی عاری و چند متن دیگر(7)پاورقی های وضعیت بی عاری، که غیر از آموزش زبان به آموزشِ موضوعات دیگر نیز می پردازد، مانند سرعت گیرهایی عمل می کند که در جاده و خیابان و حتی کوچه ها سر راه خودروها گذاشته می شود، حتی از آن ها هم بدتر. راننده ای را در نظر بگیرید که هنگام رسیدن به تابلوی «به سمت خیابان مطهری» ببیند که، روی همان تابلو، جلو نام «مطهری» پرانتزی باز کرده اند و مختصری از شرح حال شهید مطهری را در آن نوشته اند. اگر بخواهد آن را هم بخواند و ذهن اش گرمِ همان بشود، حتماً از مسیر اصلی منحرف می شود و بعید نیست به دار یا دیواری یا، خدای نکرده، به عابری بزند. در متنِ رمان های طولانیِ کلاسیک، این گونه اطلاعات حاشیه ای، با ترفندی و بهانه ای، در خود متن و در دلِ گفت و گوی بین شخصیّت ها جا داده می شد. این پاورقی ها یا اطلاعات جنبی تا چه اندازه لازم است؟ به درد چه نوع خواننده ای می خورد؟ هر خواننده ای با در نظر گرفتن نکات زیر در هنگام خوانش و نقدِ متن به پاسخِ این دو پرسش می رسد:خواننده بایستی مشخص کند: چه چیز متن را می خواهد نقد و بررسی کند، تا چه اندازه توانایی یا شایستگی انجام این نوع نقد را دارد،به چه نوع دانشی برای این نوع نقد نیاز دارد،تا چه اندازه خودِ متن به آن موضوع و آن جنبه از آن موضوع که او می خواهد نقد کند وابسته است،از داشته های خود متن در نقدش چه استفاده ای می تواند بکند،و... سرانجامچه چیز را دست کم به خودش می خواهد ثابت کند.ببینید، یک زبانشناسِ اهل اهواز ممکن است بدون در نظر گرفتن ویژگی ها و منطق ادبیِ متنِ وضعیت بی عاری، فقط و فقط بخواهد روی ارائه ی درست یا نادرستِ زبان ها و لهجه هایی که در متن ارائه شده است کار کند. بدون مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15)...ادامه مطلب
ما را در سایت مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezanooshmand بازدید : 21 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 13:51

مقدمه ای بر خودکفاییِ متن با نگاهی به رمان وضعیت بی عاری و چند متن دیگر(8)اگر از بیرون، و با شناختی که از رمان نو و از دین و از سیاست و از تاریخ داریم بخواهیم وضعیت بی عاری را بخوانیم، انتظارمان از این متن و مؤلف اش چقدر بالا می رود؟ این بار می خواهم با نگاهی نمایان از بیرون، نه فقط زیرچشمی، ولی با تکیه بر درونِ این متن، به آن نگاه کنم. همه چیز در وضعیت بی عاری دور موضوع و اصل «بی عاری» می گردد، حتی «باعاری». از بی عاریِ متن است که گسترشِ تخم درخت بی عار را با شعاری فرهنگی -سیاسی به پای «انگلیزی ها» می نویسد. جالب است که متن در جانب داری از «بی عاری» به «سبکِ بی عاری» رسیده است. پیش از این نیز عرض کردم که، زاویه دید نمایشی و تگ گویی های حاکی از جریان سیّال ذهن می توانست برای دغدغه های مهم تری که به چند صداییِ متن می انجامید به کار گرفته شود، در عوض، از این ترفند روایتی برای بیانِ آشکار امیال جنسی استفاده شده است. ایرادی ندارد. «بی عاری در روایتِ روابط جنسی» با ترفندِ جریان سیّال ذهن و تک گوییِ شخصیّت ها به خوبی توجیه می شود، منتها، اگر «بی عاری» قرار است با چنین تصاویری به نمایش دربیاید، این نوع از «بی عاری» تازگی ندارد. اگر آدم های بی عار در این متن، با تک گویی در خلوتِ خود، با بهانه ها و استدلال های امروزی تر، به مخالفت با دین خود یا سوگیری های سیاستمداران بزرگ و به اصطلاح «تاریخ ساز» مملکت شان می اندیشیدند، «بی عاری» تا این اندازه به عنوانِ یک «عیب» به چشم نمی آمد. «متن» داعیه ی عرفان هم ندارد که بشود گفت، این عشقی که جوانانِ مندائی و مسلمان نسبت به یکدیگر ابراز می کنند، عشقی عرفانی است. متأسفانه، یکی از دغدغه های رمانِ وضعیت بی عاری شناساندنِ دینِ مندائی هاست، در صورتی مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15)...ادامه مطلب
ما را در سایت مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezanooshmand بازدید : 20 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 13:51

تفاوتِ نقدِ پسرخاله ی سهراب سپهری با نقدهای دیگر-12در فهم هر اثری هر خواننده ای از آگاهی ها و تجربه های خودش بهره می برد و به نتیجه ای می رسد که کم و بیش شبیه به یا متفاوت از آن چیزی است که دیگران با خوانش همان متن به آن رسیده اند. هر کسی از زندگی، زبان، ادبیات، هنر و علوم شناخت و تجربه ای دارد که برداشت هایش از متونی را که می بیند و می شنود و می خواند، از درون همان ها بیرون می کشد. توصیه ی بنده همیشه این بوده است که هر خواننده ای به خودش و متن بیشتر متکی باشد تا به برداشت های دیگران که از مجموعه ی شناخت ها و تجربه های متفاوت شان درآمده است. هنوز هم خیلی ها، عالی ترین تلاش و همت شان با کم ترین اعتماد به خود این است که هر متنی را با ذهن دیگران بخوانند و بفهمند. هر از گاهی چند گفته ام و یادآوری کرده ام که، تا وقتی که خودِ خواننده اصل مطلب را با خوانش دقیق از متن می گیرد، نیازی ندارد که برای اثبات درستی برداشت هایش به اسامی خاص صاحبنظران متوسل بشود، یا برعکس، با مطالعه ی برداشت های خاص آن ها برداشت خودش را بگذارد دم کوزه و حتی چنان خودش را گم کند که نداند آبش را بخورد یا نخورد!یکی از مخاطب ها در مورد تحلیل بنده از شعر «نشانی» چنین نظر داده است: متاسفانه تحلیل و یا تفسیر مناسبی از این شعر نبود و توضیح بنده در این اینجا ممکن نیست لطفا نظری به کتاب از مصاحبت افناب و تحلیل دکتر کاکاوند بندازید خالی از لطف نیست.این که ایشان فکر می کنند که بنده نظری به آن کتاب و تحلیل نینداخته ام و از لطف شان بی نصیب مانده ام به این خاطر است که می بینند آن نکته ی مهمی را که آن ها به آن توجه کرده و پرداخته اند در تحلیل بنده نیست. برای این که بدانید آن نکته چیست بد نیست متن کوتاهی را که کامیار عابدی در مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15)...ادامه مطلب
ما را در سایت مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezanooshmand بازدید : 26 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 14:16

اندیشه های سهراب سپهریِ جوان در چهار کتابِ اوّل (65) آوار آفتاب: خوابی در هیاهو-4دوستی و دشمنی چیزی نیست که در واقعیت و در خلاء وجود داشته باشد و تشخیص هر دو تایشان کار ذهن است. این ذهن و روانِ راوی است که دوست و دشمن را به او نشان می دهد و نیز به او می گوید که میزان دوستی و دشمنی شان چقدر است. در واقع، همه ی این ها را خودش به خودش می گوید و می فهماند. راوی که می گوید:تهی بالا می ترساند، و خنجر برگ ها به روان فرو می رود.خودش خوب می داند که این حسِّ ترسناک که «بالا تهی است» دشمن اش است وگرنه جای ترس نداشت. همچنین، خنجری که روان را می آزارد، در حقیقت با روانِ آدم دشمنی می کند. پس چرا راوی می گوید:دشمنی کو، تا مرا از من برکند؟آدم ترسو معمولاً آن چیزی را که ترسناک است و نیز آن کسی را که خنجر به دست دارد دشمن به حساب می آورد. در واقع، هر چیزی یا هر کسی که بتواند هستی اش را تهدید کند، دشمن بالقوه یا بالفطره ی اوست. بنابراین، می شود گفت که راوی دشمن دارد. اما این دشمن، به ادعای خودش، نه آن دشمنی است که بتواند او را از خودش برکند. چه چیزی در این «خودش» است که با او دشمنی می کند و آرام و قرارش را گرفته است؟ کسی که از «تهی بالا» می ترسد و «روان»اش از خنجر برگ ها در رنج است، دشمن اش همین اندیشه اش و «خودش» است. شاید یک راه رهایی از شرّ این خودش «خودکشی» باشد، ولی او این راه را انتخاب نکرده است با این که می گوید:نفرین به زیست: تپش کور!دچار بودن گشتم، و شبیخونی بود. نفرین!هستی مرا برچین، ای ندانم چه خدایی موهوم!کسی که می خواهد از دستِ این «زیست» یا «تپش کور»، یعنی این زندگیِ بی هدف و از این گرفتاریِ شبیخون-مانند و این بساط هستی که چیدن و چینش اش به انتخابِ خودش نبوده است رها شود، می شود گ مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15)...ادامه مطلب
ما را در سایت مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezanooshmand بازدید : 28 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 15:16

‍‍اندیشه های سهراب سپهریِ جوان در چهار کتابِ اوّل (65) آوار آفتاب: خوابی در هیاهو-2نخستین پرسشی که با عنوانِ «خوابی در هیاهو» به ذهن می آید این است که این خواب چه خوابی و این هیاهو چه هیاهویی است. ادامه ی این شعر بایستی از پس پاسخ به این پرسش و نیز پرسش های دیگری که با پیشروی در متن پیش می آید بربیاید.چون این شعر با جمله ی «آبی بلند را می اندیشم، و هیاهوی سبز پایین را» آغاز شده است مشخص است که گوینده یا راویِ اوّل شخص دارد ماجرای این «خوابی در هیاهو» را شرح می دهد. این که او دارد می اندیشد نشان می دهد که دست کم سرِ این ماجرا خیلی ذهنی است. البته «اندیشه» به معنای «ترس» نیز هست. به عنوان نمونه در این بیت حافظ که می گوید: اندیشه از محیط فنا نیست هر که را/ بر نقطه ی دهان تو باشد مدارِ عمر، ناندیشه» یعنی «ترس». کسی که می گوید «آبی بلند»، یعنی آسمان، و «هیاهوی سبز» را که با توجه به ادامه ی شعر احتمالاً «نی زاری سبز» است می می اندیشد، منظورش این است که از این دو می ترسد. آیا او در این هیاهو از این اندیشه ها به خواب پناه می برد؟ یا واقعاً خودِ اندیشیدن به این «اندیشه ها» را بایستی آن خوابی شمرد که در این شعر مطرح کرده است؟ شاید او فارغ از این اندیشه ها سرانجام خوابی آرام بخش می رسد. او در جملاتِ پایانی اش می گوید:به نی ها تن می ساییم، و به لالایی سبزشان، گهواره ی روان را نوسان می دهیم.آبی بلند، خلوت ما را می آراید.اگر در این گهواره قرار است «روان» آرام بگیرد، پس این خواب نیز خوابی برای روان های گوینده و همراهش است نه برای جسم هایشان. او پیش از این که به این گهواره برسد گفته بود:ترسان از سایه ی خویش، به نی زار آمده ام.تهی بالا می ترساند، و خنجر برگ ها به روان فرو می رود.ترس از «خنجر مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15)...ادامه مطلب
ما را در سایت مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezanooshmand بازدید : 50 تاريخ : سه شنبه 11 مهر 1402 ساعت: 0:22