تدبیر و سیاستِ سعدی(2)

ساخت وبلاگ

تدبیر و سیاستِ سعدی(2)

 

دنیاگریزیِ درویش ها و پندشان به مردم و پادشاهان  گاهی چیزی بهتر از حرفِ قمارباز دار و ندار باخته نیست که اگر نگوید «به گُندم!» دق می کند. نصیحت همیشه برای مردم بوده است که پایشان را از گلیم شان درازتر نکنند و دست درازیِ حاکمان به گلیمِ مردم جای نصیحت نداشته است. اهل سیاست را چه به نصیحت؟ آن هم اخلاقی! و در نهایتْ ضدّ سیاست!

اگر مسئولی بیاید و به مردم بگوید که این دنیا جای عیش و عشرت و رفاه نیست و آنهایی هم که دارند در ثروت غلت می زنند و سرانجام اجل می آید سراغ شان و هر چه را که دارند باید بگذارند و بروند و در آن دنیا جواب خدا را پس بدهند،  شما چه می گویید؟ من که می گویم دارد مزخرف می گوید. اگر راست می گوید کاری کند که هیچ کسی زیر سایه ی او به ثروتِ بی حساب نرسد و اگر هم رسید عرضه داشته باشد و اضافه اش را بر اساس کتابْ پس بگیرد و کارِ او و بیکاری مردم را به خدا و قیامت حواله ندهد. سعدی نیز باحکایت بعدی اش بیشتر سعی در بستنِ دهان مردم دارد تا چنین مسئولی که باید با توجه به مسئولیت اش به سؤال مردم پاسخ بدهد:

یکی از ملوک خراسان محمود سبکتگین را به خواب چنان دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشم خانه همی‌گردید و نظر می‌کرد. سایر حکما از تأویل این فرو ماندند مگر درویشی که به جای آورد و گفت: هنوز نگران است که ملکش با دگران است.

 

بس نامور به زیر زمین دفن کرده‌اند

کز هستیش به روی زمین بر نشان نماند

وآن پیر لاشه را که سپردند زیر گل

خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند

زنده‌ست نام فرّخ نوشیروان به خیر

گر چه بسی گذشت که نوشیروان نماند

خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر

زآن پیشتر که بانگ بر آید: فلان نماند

 

تحلیلِ میلِ حاکم به حفظِ قدرت و حاکمیت بحثی سیاسی است؛ و بر عکس، صحبت از بی اعتباریِ توقعِ بیجای او به دلیل اجلی که سرِ راهِ او و همه است، ربطی به سیاست ندارد. از مباحثِ درسِ اخلاق است. واعظ اغلب با ورود به چنین مبحثی تلاش می کند به واماندگانِ از قدرت و حکومت دلخوشی بدهد و بقبولاندشان که خطر بزرگی از بیخِ گوش شان رد شد، چرا که، اگر آنان به قدرت رسیده بودند باید غصه ی این را می خوردند که پس از مرگ شان باید حکومت را به دیگران بسپارند. آخر این هم شد حرف؟ باور کنید که نشد و نمی شود حرف، برای این که خودِ سعدی در ابیاتی که، مثلاً در تقویتِ سخن درویش، آورده دچار تناقض گویی شده و نشان داده که حرفش از اساسْ بی اساس است.

سعدی از انوشیروان راضی است زیرا کاری کرد که نامش زنده مانده است. (البته نام بردن از محمود سبکتین هم نشان می دهد که نامِ او هم زنده است!) جالب است که شیخ سعدیِ مسلمانِ اهلِ سنت دارد بر ضدّ سلطان محمودِ سُنّی و به دفاع از انوشیروان ساسانی تبلیغ می کند. انوشیروانی که در دوران ولیعهدی اش مزدکیان کشتار و در زمانِ پادشاهی اش سرکوب شدند تا آیین زرتشت رقیب جدّی نداشته باشد، مشهور به «عادل» شده است با این قصه که او زنجیری بر درِ قصر مود آویخته بود و هر کسی که شکایتی داشت با تکان دادن و به صدا درآوردن آن او را آگاه می کرد تا بیاید و صیغه ی عدل را بر او جاری کند. سعدی کاری به این ندارد که چرا انوشیروان سیاستی به خرج نداد که این مرامِ عدل-محورش باقی بماند. سعدی از خودش نمی پرسد، آخر آن زنجیر چند متری چه طور می توانست پاسخگوی شکایاتِ آن همه مردم در امپراتوری عریض و طویلِ ساسانیان باشد؟ اگر جنابِ انوشیروان آن قانونی را که برای عدالت و حفظِ آن نوشته بود، مو لای درزش نمی رفت، چه طور سرانجام این همه ریش و سبیل و کلاه گیس مصنوعی برای تغییر چهره و سوء استفاده از آن از حفره های گنده اش رد و بعد به ظلم بدل شد. آن زنجیر اگر با رعایتِ ضوابط به تمامِ سرزمین های تحت سلطه اش کشیده شده بود و توانسته بود فکر و قلب مردم را به زنجیر بکشد که هرگز از حکومتِ ساسانیان دل نکنند، جا برای حکومت های بعدی باز نمی شد. می گویید: مردم را به زور آن چنان و این چنین کردند. می گویم: هر مرامی که به زعمِ حاکمان درست است، باید حداقل این قدر درست بنماید که به اکثرِ مردم این شجاعت را بدهد که با فداکاری و از جان گذشتگی آن را حفظ کنند، وگرنه خودِ حاکم پیش از دیگران باید در درست بودنش شک کند. بعید است اکثرِمردم از ترسِ جانشان از حکومتِ عدل دست بکشند و زیر بارِ زور و ستم بروند. سعدیا! آنچه که باید بماند، مرام است نه نام. آن زنجیر باید آیین و مرامی باشد که به تمام قلمروِ حکومت پادشاه کشیده شود. از مرامِ درست چیزی نمی گویم که درستی و نادرستی نسبی است. اما، پیداست که، اگر نامی هم قرار است بماند، برای مرامی است که در یادِ و زندگیِ مردم، یا به قول امروز ها سرِ سفره شان، مانده است.

این روزها در اکثر ممالک، حکومت ها به روالی اداره می شوند که کسی منتظر مرگِ حاکم نمی ماند تا مُلک به دستِ حاکم بعدی بیفتد. اصلاً، مُلک و مملکت ارث پدری کسی نیست که نگران باشد بعد از او به فرزندِ خلف اش می رسد یا به فرزندِ ناخلفِ خود یا دیگری. یکی می آید و طبق قانون و به انتخاب مردم و یا به انتخاب مردم و طبق قانون، چهار سال یا هشت سال مرامی را که دارد تحمیل یا اعمال می کند و بعد باید مملکت را بسپارد دست منتخبِ بعدی و به قول سعدی، البته نه در گور بلکه همین روی خاک، چشم هایش نگران چهار سال دیگر باشد که بتواند دوباره حکومت را به دست بگیرد.

بنابراین، حرف از کارِ خیر کردن پیش از آن که کار به کلّی از دست برود، پندی است که ربطی به سیرت و سیاست پادشاهان ندارد. این حرف را با همین تأکید به گدای سر کوچه نیز که سرقفلیِ محل گدایی اش را به پسرش هم نمی دهد می توان گفت. در سیاست، مهم این است که اگر نامی هم از کسی نماند  مرامی از او بماند. به همین دلیل است که همیشه برابری و برادری و آزادی اصل است. هر مرامی که این ها را برای مردم فراهم بکند می ماند، چه در حکومتِ انوشیروانِ زرتشتی باشد و چه در زمانِ سلطان محمودِ مسلمان. اگر در مملکتی موانعی باشد که نگذارد برابری و برادری و آزادی بماند و برقرار باشد، مرامی که این ها را در مانیفست خود دارد، در ذهن مردم می ماند و آرمان و مدینه ی فاضله شان می شود.

نامِ انوشیروان، خشک و خالی، به درد مردم نمی خورد، حتی اگر صفتِ «عادل» را همراهش کنیم. باید دید که در مرامِ اقتصادی و فرهنگیِ او چه قاعده و قانونی بود که  راه را بر ظلم، حتی از جانب خودش، می بست. اصلاً، برای مردمِ زمانه اش خودِ جنابش چه تعریفی را برای ظلم روی دیوار قصرش و در ذهن مردم حک کرده بود؟

نام و سوم و هفتم و چهلم و سالگرد که برای مردم مرام نمی شود. مردم باید مرام را بگیرند و دنبال کنند نه نام را. آیه ی ذیل از قرآن مجید را سلطان محمود و سعدی خوانده اند:

وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ ۚ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ ۚ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا ۗ وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ [٣:١٤٤]

و محمد صلّى الله عليه وآله نيست جز فرستاده‌اى كه پيش از او هم پيامبران گذشتند. آيا اگر او بميرد يا كشته شود عقبگرد مى‌كنيد؟ و هر كه عقبگرد كند، هرگز به خدا زيانى نمى‌رساند، و خدا سپاسگزاران را پاداش خواهد داد.

 

پس چرا سلطان محمود در عمل و سعدی در حرف چنین عقبگردی را به سمت جاهلیت انجام می دهند؟ آن سلطان به رسم جاهلیّت حکومت می کند و این شاعر در مدحِ کسی سخن می گوید که پیش از اسلامِ محمدی زندگی و حکومت می کرد؟

درویشِ سعدی فقط درسِ ریاضت می دهد و خودِ سعدی نمی داند با شعاری که دارد می دهد، بر ضدّ باورِ مردمی دارد حرف می زند که مرامِ خود را از کتاب خدا و عترتِ پیامبر(ص) و سنتِ او گرفته اند و باور نمی کنند که در حکومتِ حاکمی با همین مرام نابرابری و نابرادری و ناآزادی اصل باشد. حاکمِ مسلمانی که با سیاستی حکومت می کند که ضدّ آن آرمان هایی است که مردم در مرامنامه ی دینی شان یافته اند، و پافشاری او روی این که درست دارد مطابقِ همان مرام و آرمان و اسلام حکومت می کند، باعث تضعیفِ باورهای مردم می شود. مردم هیچ مطابقتی بین کار و کارنامه اش با کتاب خدا و سیرتِ رسول(ص) نمی بینند. یا او دارد ضدّ دین و مذهب شان حکومت می کند، یا خودشان دین و مذهب شان را بد خوانده و بد فهمیده اند. البته قرار نیست که فقط یک قرائت از متون دینی وجود داشته باشد. ولی باورِ مردم این است که هیچ قرائتِ درستی از دین شان نبایستی به نابرابری ها و بندهای ظالمانه منجر شود. هیچ قرائتی از دین قرائتِ کامل و مطلق نیست، ولی هر قرائتی هم به دلِ مؤمنان نمی نشیند. قرائتی که شرک و ستم از دلِ آن در می آید موردِ پسندِ مردم نیست. هیچ حاکمی هم نمی تواند برای حمیل و تثبیت قرائتِ خود بر مردم، راه را بر قرائت های ممکنِ دیگر ببند. قرآن در انتقاد از یهودیان، این عادت زشتِ آنان را به مسلمانان یادآوری می کند:

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَقَفَّيْنَا مِن بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ ۖ وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ ۗ أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَىٰ أَنفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقًا كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقًا تَقْتُلُونَ [٢:٨٧]

و البتّه به موسى كتاب داديم و پيامبرانى را از پى او فرستاديم و به عيسى بن مريم حجت‌هاى روشن عطا كرديم و او را با روح القدس تأييد نموديم. پس آيا هر بار پيامبرى چيزى برايتان آورد كه دلخواه شما نبود تكبّر ورزيديد پس گروهى را تكذيب كرديد و گروهى را مى‌كُشید﴿٨٧﴾ 

وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ ۚ بَل لَّعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلًا مَّا يُؤْمِنُونَ [٢:٨٨]

و گفتند: دل‌هاى ما در نيام است. [اين طور نيست‌] بلكه خدا به سبب كفرشان لعن [و طرد] شان كرده، پس خيلى كم ايمان مى‌آورند.

 

در این آیات دلیلِ ایمان نیاوردنِ یهودیان به عیسی(ع) و حضرت محمد(ص) بیان شده است. قرآن از قولِ آنان می فرماید: قُلُوبُنَا غُلْفٌ. با این حرف که دل های ما در نیام است، آنان نمی خواهند به خود توهین کنند و جمودِ خودشان را نشان بدهند، هر چند که نتیجه ی کارشان نشان از جمودشان دارد. آنان با این حرف ادعا می کنند که ایمان شان به پیامبرشان، موسی(ع)، و تورات آن قدر محکم است که چیزی دیگر نمی تواند جای آنها را در دل شان بگیرد. آنان با این ادعا راه را بر هر گونه اجتهادی به روی خود و دیگران بسته اند. اگر چنین ادعایی را هر فرد دیگری هم در مورد دین و مذهب خود بکند، باید پذیرفت که دچار جمودِ فکری است و به هیچ کس، حتی خودش، اجازه ی قرائتی متفاوت از متون دینی و مذهبی را نمی دهد. البته، وقتی صحبت از حکومت است، مردم قرائت درست را که نسبی است با نتیجه ای می سنجند که با هر نسبتی قابل قبول نیست. جالب است که  چنین جمودی در خودِ سعدی وقتی که عاشقانه سخن می گوید دیده نمی شود. او با این که می خواست «آهن دلی»، یعنی کلّه شقی و سنگدلی، کند و دل به هیچ دلبندی ندهد، ناچار به تسلیم شد و بعید نیست بعدها هم با نظرهای دیگر به دیگران نیز دل ببندد. باید دید با چه معیار و مرامی از یکی می گذرد و سراغ دیگری می رود و همه را با خطّ همان مرام توجیه می کند:

گفتم آهن دلی کنم چندی

ندهم دل به هیچ دلبندی

وانکه را دیده در دهان تو رفت

هرگزش گوش نشنود پندی

خاصه ما را که در ازل بوده‌ست

با تو آمیزشی و پیوندی

به دلت کز دلت به در نکنم

سختتر زین مخواه سوگندی

یک دم آخر حجاب یک سو نه

تا برآساید آرزومندی

همچنان پیر نیست مادر دهر

که بیاورد چون تو فرزندی

ریش فرهاد بهترک می‌بود

گر نه شیرین نمک پراکندی

کاشکی خاک بودمی در راه

تا مگر سایه بر من افکندی

چه کند بنده‌ای که از دل و جان

نکند خدمت خداوندی

سعدیا دور نیک نامی رفت

نوبت عاشقیست یک چندی

 

ادامه دارد

مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15)...
ما را در سایت مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezanooshmand بازدید : 124 تاريخ : دوشنبه 18 آذر 1398 ساعت: 21:49