تدبیر و سیاستِ سعدی(1)

ساخت وبلاگ

تدبیر و سیاستِ سعدی(1)

 

روزگار ما روزگار غریبی است! چه نازنین باشی و چه نباشی! سعدی در روزگارش با تدبیر و امیدِ دیگری زندگی می کرد. نسخه هایی که را برای آموزش و پرورشِ زمانه ی خودش پیچیده بود، کم و بیش به درد این زمانه هم می خورد. اساسِ تربیت چندان فرقی نکرده است، هر چند دامنه ی بی تربیتی و باتربیتی گسترده تر شده است. به عنوان نمونه، تا چند وقتِ پیش، بزرگترها به کوچک ترها می گفتند: ما پایمان را پیش پدر و مادرمان دراز نمی کردیم! پیراهن آستین کوتاه نمی پوشیدیم! چنانچه لغزشی کوچک از ما سر می زد، فوری خود را می باختند و ناراحت می شدند و برای این که ما را در جمع ببازانند با طعنه می گفتند: این طور که پیش برید فردا جلو چشم ما آدامس هم می جَوید! اما، بزرگترهای نسل بعدی شاید برای نشان دادنِ تربیت شان به فرزندان شان بگویند: ما جلو بزرگترهایمان هیچ وقت سرمان تو گوشی و تبلت مان نبود! تازه، پیشِ پدر-مادرمان سیگار نمی کشیدیم. اگر می خواستیم بکشیم- حالا هر چی!- می رفتیم بیرون، تو کوچه های خلوت یا تو پارک ها پشت درخت ها.

معلوم است که برای این نسلِ وسطی دیگر پا دراز کردن و آدامس بادکنکی ترکاندن پیش چشم پدر و مادر عادی شده است و بی تربیتی به حساب نمی آید. پیداست که ابزار و آلات بی ادبی پیشرفته تر شده و قلمرو کاربردشان فرق کرده است.

امّا، سفارش های اصلی و اساسیِ سعدی برای اداره ی امور مملکت در روزگارِ ما دیگر کارگر نمی افتد، زیرا اصل و اساسِ امور اجتماعی و سیاسی خیلی تغییر کرده است. نه مردم آن مردم اند، و نه رابطه ای که با گردانندگانِ امورشان دارند آن رابطه است. آگاهی شان هم روزبه روز نسبت به حقّ و حکم و حاکم و حکومت دارد بیشتر و گسترده تر می شود. با این مقدمه ی کوتاه می خواهم درجا بروم سراغ نخستین حکایتِ سعدی از گلستان، از باب اوّل «در سیرت پادشاهان»:

 

پادشاهی را شنیدم به کشتنِ اسیری اشارت کرد. بیچاره در آن حالت نومیدی مَلِک را دشنام دادن گرفت و سَقَط گفتن، که گفته‌اند هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید.

وقت ضرورت چو نمانَد گریز

دست بگیرد سر شمشیر تیز

اذا یئِسَ الانسانُ طالَ لِسانُهُ

کَسنّورِ مغلوب یَصولُ عَلی الکلبِ

 

ملک پرسید چه می‌گوید؟ یکی از وزرای نیک محضر گفت: ای خداوند همی‌ گوید: وَ الْکاظِمینَ الغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ. ملک را رحمت آمد و از سر خون او در گذشت. وزیر دیگر که ضدّ او بود گفت: ابنای جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز به راستی سخن گفتن. این ملک را دشنام داد و ناسزا گفت. ملک روی از این سخن در هم آورد و گفت: آن دروغ وی پسندیده تر آمد مرا زین راست که تو گفتی که روی آن در مصلحتی بود و بنای این بر خبثی. و خردمندان گفته‌اند: دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه‌انگیز.

هر که شاه آن کند که او گوید

حیف باشد که جز نکو گوید

 

بر طاق ایوان فریدون نبشته بود:

جهان ای برادر نماند به کس

دل اندر جهان آفرین بند و بس

مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت

که بسیار کس چون تو پرورد و کشت

چو آهنگ رفتن کند جان پاک

چه بر تخت مردن چه بر روی خاک

 

این پند و وعظِ سعدی به درد خودش و روزگار خودش می خورد. باورکردنی نیست که پادشاه و حاکمی در روزگار ما تا این حد از اوضاع دور و برش بی خبر باشد، و نیز، با عقل جور درنمی آید که کسی در چنین مقامی بخواهد با خودفریبی مصلحت اندیشی کند. دکتر علی شریعتی می گفت: هیچ چیز غیر از حقیقتْ مصلحت نیست. درست می گفت. با این که خیلی از مقدس مآب هایی که مصلحتِ دنیایشان محافظه کارشان کرده است، تلاش می کنند خود را از اوعاقبت اندیش تر بگریانند و بگویانند و بنمایانند، این حقیقتی که دکتر، بی مصلحت اندیشی، در پی اش است، طوری امور دنیا و آخرت را می پوشاند و ،در واقع، یکی می کند که برای هیچ کسی جایی  برای حفظ دنیا و آخرت با دروغ و فریب باقی نمی گذارد، حتی برای خودش!

 

سعدیِ اهل سنت چاره ای ندارد جز این که جانبِ حاکم را نگه دارد، زیرا او نیز باور کرده است که پیامبر(ص) فرموده است:

من کَرِهَ من اَمِیرِهِ شیئا فَلْیَصْبِرْ فانه من خَرَجَ من السُّلْطَانِ شِبْرًا مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً.

ابن عباس از رسول خدا (ص) روایت کرده که فرموده است: کسی که از حاکمش آزرده شده باشد، باید صبر کند. به درستی که هر کس از سلطانش به‌اندازه یک وجب دور شود، به مرگ جاهلی از دنیا رفته است.

سعدی احتمالاً حدیث و حادثه ی ذیل را هم خوانده و می دانسته که این نخستین حکایتِ «در سیرتِ پادشاهان»اش نصیحتی شده است که اگر مملکتی آویزه ی گوش اش کند، تنها به مصلحتِ شاه است نه به صلاح مردم. برای حفظِ تخت است، نه برای بخت هر دو. سعدی هم خوانده است که:   

قاسم بن عوف از شخصی نقل می‌کند که ما برای ابوذر می‌خواستیم چیزی ببریم و در ربذه به او تحویل دهیم. به آنجا آمدیم سراغش را گرفتیم گفتند: او درخواست زیارت خانه خدا را کرده بود و برایش اجازه دادند. ما هم به دنبال او در منا رفتیم که در آنجا گفته شد عثمان نماز را چهار رکعتی خوانده است و این امر بر ابوذر گران آمد و سخن درشتی به زبان آورد و گفت: ما با رسول خدا و ابوبکر و عمر در این جا دو رکعت نماز خواندیم.

سپس ابوذر ایستاد و چهار رکعت نماز به جای آورد. برای ابوذر گفته شد تو بر امیرمؤمنان عیب گرفتی؛ اما خودت چهار رکعت خواندی؟ ابوذر گفت: اختلاف شدید این است که با فرمایش رسول خدا مخالفت شود که ایشان برای ما خطبه خواند و فرمود: بعد از من سلطان و حاکمی می‌آید، پس او را ذلیل نکنید و کسی که بخواهد او را ذلیل کند، از ملت اسلام خارج می‌شود و توبه‌اش قبول نمی‌شود تا این که آن شکافی را که وارد شده پر کند.

 

این روزها، دیگر با تقسیم قوا و فعالیت احزاب و گسترش رسانه های خبری نباید جایی برای خودشیرینیِ کسی برای احدی از مسئولین باشد، اگر باشد که بسی جای تعجب نیست! بسیار جای تأسف است!

 

اما حرفِ سعدی جای تعجب دارد که می گوید «دل اندر جهان آفرین بند و بس» و بعد تأکیدی را که در «بس» گذاشته است، می گذارد کنار و پندی می دهد به مصلحتِ پادشاه و بس! جالب است که مصلحتِ آن دنیا را هم در نظر دارد که می گوید:

چو آهنگ رفتن کند جان پاک

چه بر تخت مردن چه بر روی خاک

 

سعدی جان! به نظر می رسد تو هم ما را گاگول فرض کرده ای و با این ابیاتی که پس انداخته ای، دست انداخته ای!

 

ادامه دارد

مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15)...
ما را در سایت مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezanooshmand بازدید : 122 تاريخ : دوشنبه 18 آذر 1398 ساعت: 21:49