اندیشه های سهراب سپهریِ جوان در چهار کتابِ اوّل(42) آوار آفتاب: گل آینه-

ساخت وبلاگ

 

اندیشه های سهراب سپهریِ جوان در چهار کتابِ اوّل(42) آوار آفتاب: گل آینه-4

 

با این که برخی بر این باورند که «نیلوفر» را سهراب از متونِ ادیانِ شرقی گرفته و در شعرش کاشته است، خودِ شعرش نشان می دهد که «نیلوفر» در نهادِ او از لامکانی خیلی دورتر از مکان و زمانی که برایش تخمین زده اند نهاده شده است. کهن الگوی «نیلوفر» مدام در خیال و در رؤیای اوست. این که برای او چه مفهومی دارد چیزی است که روانکاوی همچون فروید باید با خواباندنش روی تخت روانکاوی کشف می کرد. درازاندنِ دفترِ شعرش روی میز مطالعه و تحمیلِ مطالبِ متونِ دیگرِ کتابخانه به ذهن و متنِ مؤلف کمکِ چندانی به کشفِ معنی و مفهومِ «نیلوفر»ی که به اندازه ی متنی که در آن قرار گرفته معلوم و مجهول است نمی کند. خودِ سهراب که با اندیشیدنِ به «نیلوفر» تا این اندازه، مانندِ عاشقی دور از محبوب، مشتاق و گاه دستپاچه است نمی تواند منشاء این شوق و گرایش اش را کشف کند و شرح دهد. چیزی که باعث شده است دست به نوشتنِ چنین شعری که آمیخته به نمایش و نقاشی است بزند، همین است. اگر خودش دقیقاً می دانست که چه دردی دارد و درمانش چیست، طرزِ بیانش این نمی بود. حتی حوریان و موپریشان ها هم صدا، و در واقع با صدای خودِ سهراب، در موردِ نیازش خیلی گنگ نظر می دهند:  

  
حوریان و مو پریشانها هم آوا:
                او ز روزن های عطر آلود
                روی خاک لحظه های دور می بیند گلی همرنگ،
                لذتی تاریک می سوزد نگاهش را.
                ای خدای دشت نیلوفر!
                بازگردان رهرو بی تاب را از جاده رویا.

 

آن «لحظه های دور» خیلی دورتر از آن متونی است که برخی «نیلوفر» را در آن ها قرار داده اند تا معنی دار شود. همچنین، تصورِ «گلی همرنگ» به جای خودِ نیلوفرِ حقیقی نشان می دهد که هرگز کسی با رؤیا به اصلِ همان چیزی که او را این چنین پریشان کرده است نمی رسد. خودِ سهراب مثلِ موپریشان هایش پریشان و بی تاب است. با یاریِ خدای دشت، سهراب فقط به اندازه ی ترسیم یک نقاشی یا سرودنِ شعری به اندازه ی «گل آینه» از جاده ی رؤیا بازمی گردد.با این کار، رؤیایش در متنِ دیگری عرضه می شود، ولی همچنان رؤیایی و گُنگ باقی می ماند. پیش از این که خدای دشت به حوریان و موپریشان ها پاسخ بدهد، خودِ راوی به حرف در می آید و می پرسد:


       ــ کیست می ریزد فسون در چشمه سار خواب ؟
       دستهای شب مه آلود است.
       شعله ای از روی آینه چو موجی می رود بالا.
       کیست این آتش تن بی طرح و رویایی؟
       ای خدای دشت نیلوفر!
       نیست در من تاب زیبایی.

 

راوی واقعاً نمی داند که این تصویر را چه کسی به خوابش و این درد را چه کسی به جانش انداخته است. این عناوینی که برای کمک به خودش سرهم کرده است، مانند «خدای دشت»، «موپریشان ها» و «حوریان چشمه»، آن مجهولِ اصلی را برایش معلوم نکرده است، در عوض، معادله اش را چند مجهولی و سخت تر کرده است. او با واژه های «فسون» و «مه آلود» به جهلِ خود اعتراف می کند. او که فکر می کند آنچه را که می بیند فقط تصویری از چیزی و جایی دیگر است که روی آیینه اش افتاده است، با مشاهده اش پاسخی نگرفته و قانع نشده است. هنوز به شرح مناسبی برای «این آتش تنِ بی طرح رؤیایی» نرسیده است. او را با عنوانی که گُنگ و گیج کننده است معرفی می کند: زیبایی. همین عنوان را سهراب بعدها جوری معنی می کند که فقط احساسِ دریافت کننده را از چیزی بیان می کند نه کیفیتِ خودِ آن چیز را:

قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه ی اشکال.

«زیبایی» به اندازه ی خودِ «خدا» برای راوی دور و ناشناخته است. او فقط تصویرِ مبهمی از آنها را می بیند. برای او «نیلوفر» که همه ی دشت را پُر از زیبایی اش کرده همان «خدای دشت» و مظهر «زیبایی» است. درکِ چنین چیزی به شعر و نقاشی اش منتقل شده و کمک کرده است، ولی پاسخی برای پرسشِ اصلی اش نبوده است. سعدی که گفته است:

مرا خود با تو چیزی در میان هست

وگر نه روی زیبا در جهان هست

گرفتارِ چنین امر مجهولی بوده است. حتی حافظ که می گوید:

در ازل پرتو حُسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

عنوانی بهتر از «عشق» برای آن پیدا نکرد، آن هم عنوانی که فقط به رابطه ی بینِ آن چیز و مشاهده کننده اش اشاره می کند و خودِ آن چیز نیست. عشق برای حافظ همان آتش بیارِ معرکه است که سهراب آن را «آتش تنِ بی طرح رؤیایی» می نامد. «نیلوفر» بهانه است.

 

ادامه دارد

مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15)...
ما را در سایت مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezanooshmand بازدید : 99 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 2:24