تدبیر و سیاستِ سعدی(11)

ساخت وبلاگ

تدبیر و سیاستِ سعدی(11)

 

واقعاً نمی توان بر سعدی و مردمان و حتی حاکمان و حُکمای زمانه اش خُرده گرفت که چرا جوری می اندیشیدند و چیزی را می پسندیدند که با اندیشه ی روزگارِ ما جور درنمی آید؛ هر چند، هنوز هم در دنیا کم نیستند مردمانی که با همان سیاستی زندگی و مبارزه می کنند که شیخ حکایت کرده است: با ناله زندگی و با نفرین مبارزه. سعدی می گوید:

 

درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد. حجاج یوسف را خبر کردند. بخواندش و گفت: دعای خیری بر من کن.

گفت: خدایا، جانش بستان!

گفت: از بهر خدای این چه دعاست؟

گفت: این دعای خیر است تو را و جمله مسلمانان را.

 

ای زبردست زیردست آزار

گَرْم تا کی بماند این بازار

به چه کار آیدت جهانداری

مردنت به که مردم آزاری

 

به نظرِ شما چرا درویش ناچار شد مرگِ حجاج یوسف را برای رهایی خودِ جنابش و مردمِ گرفتارش آرزو کند؟

دلیلِ اصلی اش این است که در آن زمانه کسی که بر تختِ حکومت می نشست، نه خودش از آن که اغلب ارثِ پدری اش بود برمی خاست و نه مردم حال و آگاهی داشتند که او را از تخت برخیزانند و به زیر بکشانند. آن قدر همانجا می نشست تا این که سرانجام مرگ می آمد و او را از تختِ حکومت برمی داشت و روی تختِ غسالخانه می گذاشت تا آماده ی خوابی ابدی شود و مردم به قولِ درویش از دستِ او نفسِ راحتی بکشند. البته اگر وارثِ بعدی بدتر از او درنمی آمد.

حالا که بیشترِ ممالکِ دنیا با سیستم جمهوری و مردم سالاری اداره می شود، وجودِ چنین حکومتِ مادام العمری در دنیا نوبر است. فردی بر اساس قانونِ اساسی کشور و با انتخاب مردم، با توجه به شعارها یا رویکردهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی اش، برای چهار سال می شود رئیسِ جمهور. تازه، قوانین نیز اغلب طوری تدوین می شود که این منتخبِ مردم خیال نکند آن چهار سال را هم جاپایش محکم است و چیزی نمی تواند او را از جایش تکان بدهد. معمولاً ساز و کارهایی وجود دارد تا نمایندگانِ مردم دستشان باز باشد تا بتوانند حاکم و مسئولِ بی کفایت و ناموفق را، از مقامی که مردم به او داده اند و آنان نیز تأیید کرده اند، عزل کنند. دیگر لازم نیست مردم با نفرین منتظر بمانند تا آتشِ آهِشان دامنِ امثالِ حجاج یوسف را بگیرد و روالِ سیاسیِ مملکت تغییر کند. اگر قرار بر این باشد که مردم و نمایندگانشان با نفرین بخواهند مشکلِ مملکت را حل کنند که باز می رسیم به همان روزگارِ حجاجِ یوسف و حرفِ سعدی.   

می گویند:

دهقانی از عامِلی به حاکم شکایت برد. حاکم آن عامِل را نفرین می گفت. دهقان را خشم آمد و نومید راهِ در گرفت.

حاکم گفت: کجا می روی؟

دهقان گفت: نزدِ ننه ام. زیرا او بهتر از تو نفرین می کند.

 

ادامه دارد

مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15)...
ما را در سایت مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezanooshmand بازدید : 92 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 2:24