اندیشه های سهراب سپهریِ جوان در چهار کتابِ اوّل(42) آوار آفتاب: گل آینه-3

ساخت وبلاگ

اندیشه های سهراب سپهریِ جوان در چهار کتابِ اوّل(42) آوار آفتاب: گل آینه-3

 

نزدِ سهراب جوان «هنر برای هنر» یعنی هنر به جای واقعیت و فرصتی برای فراهم آوردنِ محیطی قابلِ تحمل برای زندگی. اُمید به زندگی را سهراب در هنر یافته است. چیزی را که واقعیت به او در جایی که هست نداده است، خودش برای خودش با رنگ روی بومِ نقاشی و یا با واژه ها در دفترش می سازد. البته، بعدها ترجیحِ نخستِ سهراب نقاش و شاعر رفتن به دلِ طبیعت است تا واژه برایش خودِ باد و باران باشد. عجالتاً، سهراب چیزی را که می خواهد و در دسترس نیست، از خدای هنر می خواهد تا با الهام به او یاری برساند تا نقش اش را به روی بوم یا حرفش را به روی کاغذ بیاورد. حالا او هوسِ دشتِ نیلوفر به سرش زده است. می خواهد این مردابی را که برگِ تصویری هم در آن نمی افتد پُر از گل های نیلوفر کند. چاره چیست؟ باید دانه ی نیلوفر را از دورها بیاورد و در اینجا بکارد. (در این بررسی، کاری به این ندارم که نیلوفر در آیینِ بودایی و نبودایی چه معنایی دارد. فکر می کنم هر نمادی معنی اش را اوّل از همه از متنی که در آن است می گیرد. از هر معنای بیرونیِ موردِ نظرِ شاعر یا مکشوفِ ناقد باید اثری در خودِ متن باشد.) به هر حال، خدای دشت فرمان می دهد تا باد دانه ی نیلوفر را از جایی دور بیاورد و در جایی که راوی هوس کرده است بکارد. این خاکِ پذیرنده که می تواند همان بوم نقاشیِ هنرمند باشد، در وهله ی نخست همان خیالش است. چنین کاشت و رویشی پیش از نقش بستن به روی پرده و حتی تحقق یافتن در باغ باید در ذهنِ هنرمند و باغبان شکل گرفته باشد. خاک و بوم و دفتر همان آیینه ای است که هر چه را که به ذهن باغبان و نقاش و شاعر می آید منعکس می کند. ذهن تا بیدار می شود، به یاریِ خدای دشت دست به کار آفرینش می شود:    

او، خدای دشت، می پیچد صدایش در بخار دره های دور:
                مو پریشان های باد!
                گرد خواب از تن بیفشانید.
                دانه ای تاریک مانده در نشیب دشت،
                دانه را در خاک آیینه نهان سازید.

 

نهان بودنِ دانه ی این کشت و کار به این دلیل است که همه فقط حاصلِ این آفرینشِ هنری را می بینند. حتی اگر روی بومِ نقاشی فقط تصویری از نیلوفر دیده شود، آن نیلوفر نتیجه ی به بار نشستن دانه ای است که پیش از رویش اش وجود داشته و برای هستی اش ضروری بوده است. این دانه را ذهنِ بیداری یافته و برداشته و کاشته است. هنر حاصلِ نوعی بیداریِ خاص است:


مو پریشان های باد از تن بدر آورده تور خواب
دانه را در خاک ترد و بی نم آیینه می کارند.
 او، خدای دشت، می ریزد صدایش را به جام سبز خاموشی:
               در عطش می سوزد اکنون دانه تاریک،
               خاک آیینه کنید از اشک گرم چشمتان سیراب.
حوریان چشمه با سر پنجه های سیم
 می زدایند از بلور دیده دود خواب.
ابر چشم حوریان چشمه می بارد.

 

رساندنِ آب به این خاکِ بی آب مانندِ نقاشی با آبرنگ است و جالب است که با سرپنجه های سیم انجام می شود. «حوریان چشمه» نیز باید از خواب برخیزند و به محضِ این که خدای دشت اراده می کند و آنها بیدار و دست به کار می شوند، آب و رنگ را با هم به این دشت می ریزند و گل می رویانند. باز هم تأکید می کنم که این مراحل ابتدا باید در ذهنِ بیدار و هشیارِ هنرمند طی شده باشد و بعد روی پرده و صفحه بیاید. به همین دلیل است که راوی مدام از خدای دشت یاری می خواهد تا چیزی را که دلش می خواهد روشن تر ببیند و روشن تر به تصویر دربیاورد:


         تار و پود خاک می لرزد.
         می وزد بر من نسیم سرد هوشیاری.
         ای خدای دشت نیلوفر!
         کو کلید نقره درهای بیداری؟
در نشیب شب صدای حوریان چشمه می لغزد:
               ای در این افسون نهاده پای،
               چشم ها را کرده سرشار از مه تصویر!
                باز کن درهای بی روزن
                تا نهفته پرده ها در رقص عطری مست جان گیرند.

 

این حوریانِ چشمه اند که با آبیاری شان او را نیز همچون خاک و دانه های دلِ خاک بیدار می کنند. آنها به او می گویند که اگر نمی تواند تصویری را که ساخته اند درست ببیند به این خاطر است که مَه جلو چشمانش را گرفته است. او با چنین چشمانی فقط می تواند تصویرِ مَه آلودی از آنچه را که می خواهد ببیند. این مَه را که کنار بزند، تصویر روشنی از دشتِ نیلوفر پیش روی اش خواهد بود. کلیدی را که او در پی اش است همان بیداری است. برای هر گام از این مسیری که دارد طی می کند به بیداریِ دیگری مناسب با مطلوب و محبوب خود نیاز دارد. این «درهای بی رو ن» در خودِ اوست و کلیدِ گشایش شان نیز نزد خودش و در ذهنِ خودش است. بیدار که بشود، همه باز خواهند شد. بعد، تصویر دشتِ نیلوفر پیشِ چشمانش می آید و او فوری دست به کار آفرینشِ «دشت نیلوفر» می شود:


       ــ حوریان چشمه! شویید از نگاهم نقش جادو را.
       مو پریشان های باد!
       برگ های وهم را از شاخه های من فرو ریزید.

 

به نظر می رسد که آن «نقش جادو» پس از شسته شدن از ذهنِ او روی بوم و کاغذ می ریزد. شاید ریزشِ «برگ های وهم» او را تا اندازه ای راضی کند، ولی چون حاصلِ تَوَهُم اند هنوز تا اصل شان خیلی فاصله دارند. سهراب این را بعدها جور دیگری بیان می کند. او در «مسافر»می گوید:

همیشه فاصله ای هست.

اگر چه منحنی آب بالش خوبی است

برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،

همیشه فاصله ای هست.

 

حتی در این تصویر نیز سهراب جوری به نیلوفر دارد نگاه می کند انگار دارد به نقشِ آن نگاه می کند نه خودش. حتی آب هم که فقط یک «منحنی» است. تصویرِ خطّی را به ذهن می آورد که همه ی ابعادِ لازم را ندارد و ناقص است. برای همین است که همیشه فاصله ای هست. نقش اصلی که هرگز روی ذهنِ نقاش نمی نشیند، با چه ترفند و اطواری می تواند روی بومِ او بیاید؟

 

ادامه دارد

مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15)...
ما را در سایت مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezanooshmand بازدید : 97 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 2:24