نگاهی دیگر به «بدِ حادثه»ی حافظ

ساخت وبلاگ

نگاهی دیگر به «بدِ حادثه»ی حافظ

 

معمولاً خیلی ها پس از مطالعه ی نظرِ ناقدِ بزرگی در موردِ متنی ادبی، مانند غزلی از حافظ، با تصورِ این که همانی را که خوانده اند همان «یک کلام، ختم کلام» بوده است، ظرفیتِ تحملِ برداشت های دیگران را از دست می دهند، غافل از این که غیر از آن بزرگ، بزرگانِ دیگری نیز کلام هایی داشته اند و هیچکدام شان مهر خاتمیت بر این کلام نزده اند. پس، راهِ معنی نه برای بزرگان بسته است و نه برای کوچکان. بحمدالله! کلام کوچکترها به کار و کتاب بزرگترها ضرری نمی رساند که خودشان و مخاطبانشان دلخور شوند. حساسیت نسبت به معنی سودمندتر از تعصبِ بی معنی نسبت به نام است. به این مقدمه می خواهم این نکته را نیز بیفزایم که بنده ی حافظ خوانْ نظرها و برداشت های برخی از حافظ پژوهان را در موردِ غزلِ ذیل از حافظ خوانده ام و به خود حقِّ جسارت داده ام تا برداشتِ دیگری از آن را مطرح کنم.

شرحِ حافظ از ماجرای «بدِ حادثه»ی «ما» این است:

       

ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم

از بد حادثه این جا به پناه آمده‌ایم

ره رو منزل عشقیم و ز سرحد عدم

تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‌ایم

سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشت

به طلبکاری این مهرگیاه آمده‌ایم

با چنین گنج که شد خازن او روح امین

به گدایی به در خانه شاه آمده‌ایم

لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست

که در این بحر کرم غرق گناه آمده‌ایم

آبرو می‌رود ای ابر خطاپوش ببار

که به دیوان عمل نامه سیاه آمده‌ایم

حافظ این خرقه پشمینه بینداز که ما

از پی قافله با آتش آه آمده‌ایم

 

بیتِ نخست مَثَلی شده است که مردم با انحرافِ معنی آن را مناسبِ حالِ خودشان ضرب کرده اند و بعضی ها با پذیرش این تصورِ عامیانه، در برداشت شان از مصرعِ نخست دچار انحراف شده اند. معمولاً وقتی کسی می گوید از بدِ حادثه به جایی پناه آورده است، منظورش این است که مثلاً دلش می خواست مهندس یا پزشک شود و از بداقبالی شده است معلم. چنین آدمی آن «در»ی را که در مصرع نخست است با «بدِ حادثه»ی مصرع دوم یکی می گیرد و می خواهد بگوید که به هیچ وجه برای رسیدن به حشمت و جاه این شغل را انتخاب نکرده است. ایرادِ این برداشت در این است که آن «در»ی که جنابِ معلم آن را کوبیده و «اینجا»یی و گرفتار «بدِ حادثه» شده است، برایش همان «درِ معلمی» است، در صورتی که توصیفِ حافظ در بیت چهارم از آن «در»ی که «ما»، نه در پی حشمت و جاه، ناچار شده است به آن متوسل شود خلافِ این را نشان می دهد.

منظور از «ما» انسان است، البته نه هر انسانی، بلکه انسان هایی که «بدِ حادثه» آنان را به این «در» کشانده است. «بدِ حادثه» فرقش با «حادثه ی بد» در این است که دومی به طور مطلق بد در نظر گرفته شده است، در صورتی که در اولی جنبه ی خوبی نیز وجود دارد که «ما» از خیری که خدا در آن گذاشته است غافل نبوده است و فعلاً گرفتارِ بَدی اش شده و به آن می اندیشد تا به جاهای خوبش نیز برسد.

این «در»ی که شاید خواننده خیلی ساده از آن بگذرد، بعید نیست که باعثِ در به دری اش شود. اگر خواننده درِ اشتباهی را بزند به جایی می رسد که نشانی هایش با آنچه که حافظ گفته است جور درنمی آید. استاد بهاءالدین خرمشاهی در معنای بیتِ چهارم، یعنی «با چنین گنج که شد خازن او روح امین / به گدایی به در خانه ی شاه آمده ایم»، چیزی نوشته اند که برداشت شان از این «در» را در هر دو بیت مشخص می کند. ایشان نوشته اند:

با این گنج عشق و امانت الهی که خزانه دار آن روح امین است- و راز سر به مهری است بین خداوند و انسان، بلکه فقط انبیاء و جبرئیل- ما از بد حادثه به آنجا رسیده ایم که ناچار به در خانه ی ارباب بیمروت دنیا برویم و برای گذران معیشت گدائی کنیم.(حافظ نامه، جلد دوم، ص1024)

 

با چنین برداشتی معلوم می شود که از نظر استاد خرمشاهی «ما» در بیتِ نخست و چهارم سراغِ «درِ خانه ی ارباب بیمروت دنیا» رفته است. این نشانیِ نادرست با نشانی هایی که «ما» از خودش می دهد جور درنمی آید. چرا؟ از بیتِ مقطعِ غزل هم پیداست که «ما» پشمینه اش را کنار گذاشته و دیگر اهلِ ریاکاری و انحراف نیست، اتفاقاً، پندِ «ما» به حافظ این است که او نیز خرقه ی پشمینه ای را که حتی اگر از سرِ ریاکاری به تن نکرده است، ولی ظاهرش چنین تصوری را پیش می آورد، کنار بگذارد و فقط با همان  «آتش آه» که نمودی از عشق است با این قافله همراهی کند:

حافظ این خرقه ی پشمینه بینداز که ما

از پیِ قافله با آتش آه آمده ایم

 

به مطلع غزل باید برگردیم تا ببینیم که «ما» با این غافله و این «آتش آه» به کجا آمده و چرا آمده است. «ما» از «بدِ حادثه» که نتیجه اش نشان می دهد که حادثه ی مطلقاً بدی نیست، به «در»ی آمده است که به شاه تعلق دارد. این «شاه» کیست؟ بعید است با این «آتش آه»ی که عاری از دورویی است، «ما» سراغِ کسی برود که دنیایی و بی مروت باشد، زیرا از بی مروت جز بی مروتی چیزی عایدِ عاشقِ بی ریا نمی شود. بنابراین، آن «شاه»ی که مد نظر عاشقانی است که گنج باارزشی را در نظر دارند، نبایستی به هیچ وجه شاهِ بی مروتی باشد. دکتر بهروز ثروتیان در شرح غزلیات حافظ با تردیدی نوسان دار سعی کرده است این «شاه» را به شاهان و امیرانی که معاصر حافظ بوده اند وصل کند. جالب است که او آن گنجی را که خازن آن «روح امین» است، همین غزلِ حافظ گرفته است که او در پاسخِ نامه ی محرمانه ی شاه شجاع که به «خط سبز» بوده «از سوی مردم و به گفته ی خویش "از وحی جبرئیل" به او فرستاده است».(شرح غزلیات حافظ، جلد چهارم، ص1856-1855) 

 

وقتی که «ما»ی «رهروِ منزلِ عشق» و گرفتارِ «سبزه ی خط» یار و «طلبکارِ مهر گیاه» تا این اندازه خودش را مثبت می بیند، این «شاه» را اصلاً نباید منفی معرفی کرد. چنین کاری به ضرر خودِ «ما»ست. به نظر می رسد اگر سردربیاوریم که «ما» چه کاری را به چه دلیلی دارد می کند، بهتر می توانیم بفهمیم که این «در» درِ خانه ی کدام شاه است. با نظری به بیتِ ماقبلِ آخر عرض می کنم که حدس و تصورِ بنده در موردِ تصویری که حافظ به نمایش گذاشته است چیست. حافظ در این بیت از جانبِ «ما» گفته است:

آب رو می رود ای ابر خطاپوش ببار

که به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم

استاد خرمشاهی در مورد واژه ی «خطاپوش» در این بیت نوشته است:

از سیاق عبارت برمی آید که خطاپوش، نه پوشنده ی خطا، بلکه شوینده و زداینده ی خطاست. چه ابر رحمت خطا را می شوید، نمی پوشد.(حافظ نامه، ص1025-1024)

 

به نظر می رسد خودِ حرفِ حافظ درست تر است. نخست با این استدلال که، خطا و گناهی را که فرد مرتکب شده است نمی شود شست و زدود، طوری که انگار هرگز آن را انجام نداده است. دوم با این توجیه که، ابر رحمت قرار است تقریباً کاری را بکند که مردم پس از نماز باران از خدا می خواهند که برایشان انجام بدهد. اگر پس از نمازِ باران ابر رحمت بر مردمی که گرفتار خشکسالی شده اند ببارد، نتیجه گرفته می شود که خطای آنان، با این که خودشان در کل می دانند نامه سیاه اند، بخشیده و پوشیده شده است. نماز باران در صورتی مؤثر واقع می شود که نمازگزاران یا بی گناه بوده باشند، یا واقعاً توبه کرده و از گناهِ خود دست شسته باشند. به همین دلیل است که گفته می شود وجود کودکانِ معصوم در این مراسم خیلی مؤثر است. آن «آتشِ آه» که از دلِ «ما»ی نادم برمی آید و حافظ تا خرقه ی پشمینه ی به ظاهر ریایی اش را کنار نگذارد از «ما» نخواهد بود، قرار است چنین تأثیری داشته باشد. به نظر می رسد تصویری که حافظ از پناه آوردنِ این قافله به درِ خانه ی صاحبِ رحمت، یعنی خدا، رسم کرده است، استعاره از چنین عبادتی باشد. «حلم» خدا، که در بیت چهارم اشاره ای به آن شده است، باعث می شود که گناهِ بنده را بپوشاند و تحمل کند. این گنجی که خازنِ آن روحِ امین است، نزدِ «ما» نیست، بلکه نزدِ خودِ شاهِ عالم است. کلیدِ آن که دعای خالصِ بندگان است نزدِ «ما»ست. خودِ گنج نزدِ صاحبِ آن است. پس، «با چنین گنج» می تواند به دو تعبیر درست باشد: نخست این که،«گنج» دعایی است که خدا از بندگانِ خود خواسته است که او را از آن طریق بخوانند تا او اجابت کند و روحِ امین با صداقت این پیامِ خدا را از طریق رسول اکرم(ص) به «ما» رسانده است. دیگر این که، این «گنج» همان رحمت و کرم خداوند است که با چنین گنجی که نزدِ اوست، رفتن به درِ هر شاهِ دیگری خطاست. بیتِ چهارم نیز نشان می دهد که بنده ی گنه کار بعید است آن قدر پررو باشد که در پیِ حشمت و جاه و یارانه و کمک معیشت به این در آمده باشد:

لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست

که در این بحر کرم غرق گناه آمده ایم

 

«این بحر کرم» نیز به همان «در» برمی گردد. مصرع نخست یادآور کشتی نوح است که لنگر می اندازد و کسانی را که واقعاً توبه کرده و از کفر برگشته اند سوار می کند و نجات می دهد. شاهِ بی مروت زمینی که خودش نیز غرق گناه است نمی تواند دارنده ی بحرِ کرم باشد.

به نظر می رسد که بیت های دوم و سوم باعث شده است که توجه به ماجرای عصیان و خطای آدم و حوا و تبعیدشان از بهشت به زمین بیشتر به چشم بیاید تا ماجرایی که با وجودِ اشاره ی حافظ به «بستان بهشت» مهم تر از آن است.

به نظرِ شما، آیا «رهرو منزل عشق»، که تا به اقلیم وجود این همه راه آمده است، از راهش و کارش پشیمان شده است و دوباره هوسِ بهشتِ آدم به سرش زده است؟ از چنین عاشقی چنین انتظاری نمی رود. اتفاقاً، انسانِ عاشق در «سبزه ی خطِ معشوق» چیزی دیده است که آن را به بهشتِ سراسر سبز ترجیح داده است. اگر بپذیریم که قصد آن «رهرو» در بیتِ دوم با نیازِ این «طلبکار» در بیتِ سوم یکی است، به این نتیجه خواهیم رسید که آن «مهر گیاه» همین عشقی است که «ما» در پی اش است. در عشق نه حشمتی است و نه جاهی، چرا که ورای این دو است. مشکل اینجاست که این عشق را یار باید گناه نبیند و از «ما» آن را بپذیرد. «عشق» همان حادثه ای است که برای خوبی هایی که دارد، یار باید بدی عاشق را نادیده بگیرد. این «آب رو» یا «آبرو»یی که دارد می رود و نامه سیاهیِ «ما» از آن است، هیچ ربطی به گناهانِ کبیره و صغیره و حتی عصیانِ آدم در بهشت ندارد. لحنِ متن جوری نیست که پشیمانیِ «ما» را از ترکِ بهشت یا برون رانده شدن از آن نشان بدهد. جالب اینجاست که خلافِ این را نشان می دهد، زیرا «ما» اعتراف می کند که عشق کاری کرده است که «خط سبز» و «مهر گیاه» را به بازگشت به بهشت ترجیح می دهد. شاید یکی از خطاهایی که عشق باعث شده است که «ما» مرتکب شود همین باشد. این «ما»ی عاشق نمی خواهد برای بخشوده شدن و مورد رحمت و کرمِ قرار گرفتن از عشق بگذرد. برعکس، می خواهد که خدا این عشق را، گرچه شعاری ضدِّ بهشتی دارد، از او بپذیرد و پوششی روی آن بگذارد و از آن بگذرد. آیا خدا می خواهد که «ما» از چنین عشقی بگذرد؟ بعید است. پس، مشکل چیست؟ از پندی که «ما» به حافظ، و در واقع حافظ به خودش، می دهد مشخص است که بزرگترین خطایی که خدا باید آن را بپوشاند و ببخشد، همین پشمینه پوشی و ریاکاری برای نشان دادن و به رخ کشیدنِ عاشقی است. حافظ نیز باید عشقِ درونی را نگه دارد و پشمینه بیرونی و آبرو بَر را دور بیندازد تا نامه سیاهی اش نادیده گرفته شود.

این غزل را با همین معنی نیز می توان به ماجرای نامه سیاهیِ آدم و حوا ربط داد، ولی نه با آن نگاهِ سنتی و غیرشاعرانه ی عادی که اصرار دارد نشان بدهد که حافظ به نمایندگی و نیابتِ همه ی انسان ها از خداوند متعال برای خطایی که آدم در بهشت مرتکب شده است، تقاضای عفو دارد. حافظ حتی حرفی از میِ و شاهد و ساقی نمی زند تا نشان بدهد که انسان حالا به جای سیب یا گندم دارد همان گناه را با چیز دیگری انجام می دهد و برای بخششِ این گناهان به درگاه رحمت الهی امید بسته است. او از رهروانِ منزل عشق سخن می گوید که گناهشان از دیدِ «غیرِ ما» همین عاشقی شان و از دیدِ خودشان همان پشمینه پوشی شان است. شاید «بدِ حادثه»شان این باشد که از نگاهِ عوام، جدای از پشمینه پوشی، خودِ عاشقی نیز خطایی بزرگ و غیرقابل عفو تلقی می شود. اگر باران رحمت بر این عاشقان ببارد، ثابت می شود که این خطایشان حتی با آن نامه ی سیاهی که از آدم به ارث برده اند، چندان مهم نیست که از درگاه کرم و رحمت و بویژه حِلمِ خدا رانده شوند.

مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15)...
ما را در سایت مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezanooshmand بازدید : 129 تاريخ : پنجشنبه 28 فروردين 1399 ساعت: 11:06