مغالطه ها یا خطاهای منطقی(13)

ساخت وبلاگ

مغالطه ها یا خطاهای منطقی(13)

 

13. Create a false dilemma (the great either/or)

 

دو راهیِ کاذبی سر راهِ طرف مقابل قرار بدهید که در هر صورت همانی را برگزیند که مطابق میلِ شماست. مثلِ داستانِ ببر یا بانو:

 

خلاصه اش این است که می گویند:

 

پادشاهی که نمی خواست دخترش را به کسی که شاهزاده خانم او را خیلی دوست می داشت بدهد، سرانجام به جرمی او را گرفته و به زندان انداخت. بعد، قرار بر این شد که برای اثبات بی گناهی و یا مجازاتِ خیانت اش در وسطِ میدانی قرار بگیرد که تنها دو در داشت. پشت یکی از درها بَبرِ گرسنه ای بود و پشت دیگری بانویی زیبا.  او باید در برابر چشم همگان، از جمله خودِ شاه و شاهزاده خانم، یکی از آن دو در را باز می کرد. اگر درِ ببر گرسنه را باز می کرد، مشخص می شد که مجرم است و ببر او را می درید و می خورد. اگر هم درِ بانوی زیباروی را باز می کرد، پاداشِ بی گناهی اش این بود که با او ازدواج کند. شاید فکر کنید که این دو راهی برای آن جوان چندان کاذبِ کاذب نیست، ولی باید بدانید که چون پادشاه نمی خواست دخترش با او ازدواج کند این دو راهی کاذب را پیش پای دخترش گذاشت. دختر که می دانست ببر گرسنه پشت کدام در و بانوی زیبا پشت کدام است، و با اشاره ای کوچک می توانست دلدارش را راهنمایی کند و نجات دهد، درمانده بود که، اگر درِ بانوی زیباروی را به او نشان بدهد، آن جوان با همان بانو ازدواج خواهد کرد و خودش از وصال محروم خواهد شد، اگر هم که درِ ببر گرسنه را به او نشان بدهد، با دستِ خود او را به کام مرگ می فرستد.

 

شما هم شاهوار یک چنین کاری بکنید و هیچ جایی برای تساهل و تسامح باقی نگذارید. منطق فازی را کنار بگذارید و بگویید: یا همه یا هیچ! یا یک یا صفر! یا بله یا خیر! یا سیاه یا سفید! رنگ خاکستری اصلاً وجود ندارد.

 

 سنایی می گفت:

 

یا برو همچون زنان رنگی و بویی پیش گیر

یا چو مردان اندرآ و گوی در میدان فکن

 

نتیجه اش این می شود که برای فرخی سیستانی می توانست بشود که می گفت:

 

یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ

یا خصم سر ما به دار سازد آونگ

القصه درین زمانه ی پر نیرنگ

یک کشته بنام به که صد زنده به ننگ

 

 

دهخدا در امثال و حکم بیت ذیل را آورده و ادعا کرده که زمانی وِرد زبان مردم بوده است:

 

یا بیا با یزید بیعت کن

یا برو کنگور زراعت کن

 

 و دکتر علی شریعتی که از بدِ روزگار و مردمان و سردمدارانش کارد بدجوری به استخوانش رسیده بود، با چنین شعاری بر این باور بود ککه هر کس که حسینی نیست، پس یزیدی است و سفارش می کرد:

 

اگر می توانی بمیران و اگر نمی توانی بمیر!

 

در راهپیمایی ها و تظاهرات زمانِ انقلاب اسلامی، یکی از شعارهای مردم این بود:

هر کسی بی طرفِ، بی شرفِ

 

یعنی حاا دیگر وقتِ انتخاب است: یا زنگی زنگی باش یا رومیِ رومی!

 

از اوّلِ زنگبار تا آخرِ روم

با دوست مبارکیم و با دشمن شوم

یا سخت چو سنگ باش یا نرم چو موم

یا زنگی زنگ باش یا رومی روم

ای موی تو شاه زنگ و رویت مَهِ روم

شاهی و مَهی حسن تو را گشته رسوم

گفتم که غلام هر دوام گفتی نه

یا زنگی زنگ باش یا رومی روم

 

 

پس، اگر نمی دانید در برابرِ استدلالِ مخالفِ سمج تان چه کنید، او را با «این یا آن» سر دو راهیِ ناچاری و بلاتکلیفی بنشانید. از آن «این و آن»هایی که دوتایشان با هم و در کنار هم و با سلیقه و خواستِ شما جوردرنمی آیند.

 

آورده اند:

 

اسکندر مقدونی در لشکر خود مردی را دید که همواره شکست می خورد و به هزیمت می شد. از او پرسید: نام تو چیست؟

گفت: نامم اسکندر است.

گفت: ای مرد! یا نام خود را عوض کن یا کارت را!

 

 

ادامه دارد

مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15)...
ما را در سایت مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezanooshmand بازدید : 87 تاريخ : شنبه 27 بهمن 1397 ساعت: 12:11