اندیشه های سهراب سپهریِ جوان در چهار کتابِ اوّل (61) آوار آفتاب: نزدیک آی-5

ساخت وبلاگ

اندیشه های سهراب سپهریِ جوان در چهار کتابِ اوّل (61) آوار آفتاب: نزدیک آی-5

راوی به آن طرفی که فعلاً با او نیست و از او دور است می گوید:

به سرچشمه ی «ناب»هایم بردی، نگین آرامش گم کردم، و گریه سر دادم.

با این که واژه ی «ناب» در این متن برای توصیف آن «سرچشمه» برجسته و نشاندار و خاص شده است، تنها به اندازه ی تأکید روی ناب بودنش بایستی به آن اهمیت داد، حتی اگر بتوان از زندگینامه یا سخنانِ سهراب در متن های دیگر چیزی پیدا کرد که آن را خاص تر و معنی دارتر کند.

اگر یکی باشد و دیگری را به «سرچشمه ی ناب ها» ببرد و او «نگین آرامش»اش را از دست بدهد، اگر آن چشمه واقعاً «ناب» بوده باشد، پس نبایستی به هیچ کدام خرده ای گرفت. امّا اگر این سرچشمه ی به ظاهر «ناب» خشک و بی آب درآمد، آنگاه بایستی فریب دهنده را به زبانی و فریب خورده را نیز به برهانی سرزنش کرد.

فعلاً همین را می دانیم که گوینده از گم کردنِ آرامش اش اندوهگین و گریان است. پس آن اندوهی که گوینده دارد و می خواهد چیده شود، از وقتی به جان او افتاده است که نگین آرامش را از دست داده است. یقیناً این که کسی دیگری را به سرچشمه ببرد خوب است، به شرط این که او را تشنه نگذارد و درمانده برنگرداند. گریه ی گوینده نشان می دهد که یا سرچشمه ای در کار نبوده و یا اگر بوده اصلاً «ناب» نبوده و آبی نداشته است.

این هذیان گویی های گوینده که از اینجا به بعد، تا چند جمله، بیشتر می شود، شاید از همان ناآرامی اش باشد. می گوید:

فرسوده ی راهم، چادری کو میان شعله ای و باد، دور از همهمه ی خوابستان؟

این نوع مصرع بندی، با یکی کردن و در پی هم آوردنِ عباراتِ نصفه و نیمه، به برجسته سازی حسِّ پریشانی و ناآرامی ای که راوی در این وضعیت دارد کمک می کند. او از افعالِ گذشته دوباره به بیان شرح حال و حرکات و سکناتش با فعل زمان حال برگشته است. او فرسوده ی راه است، ولی کدام راه؟ راه برگشت از آن سرچشمه؟

این راه پیمایی راوی را فرسوده و خسته کرده است. در پیِ چادری برای استراحت است. گویا انتظار دارد که این چادر را دیگری برای او فراهم کند. در درون این چادر از باد و در پناه شعله ی کنارِ آن می تواند از هجوم جانداران درنده و مزاحم در امان بماند. اما، نه از چادر خبری است و نه از شعله. گویا از این سه فقط باد است که هست.

«دور از همهمه ی خوابستان» احتمالاً به معنی ِ «هجوم شب» است. (این را از شعر «آوای گیاه» تقلب کردم! سهراب در آنجا گفته است: و همیشه من ماندم و تاریک بزرگ، من ماندم و همهمه ی آفتاب.) «خوابستان» را بایستی اسمی دانست که همزمان هم به مکان اشاره می کند و هم به زمان. «همهمه»اش به صداهای درهم و برهمی برمی گردد که با آغاز شب در این مکان شنیده می شود. شاید اگر می گفت «دور از همهمه ی خواب سِتان»، گفته اش مطابق وضعیت و موقعیت و نیازش معنی دارد تر می بود. برای آدمِ خسته ای که نیازمندِ خواب است، همهمه ای که خواب را از او می گیرد، مزاحم است. این مصرعی که خودش دارای پریشانی است، راهی برای فهمِ معنیِ پریشان گویی های بعدی اش فراهم می کند. این که او می گوید: «و مبادا ترس آشفته شود، که آبشخور جاندار من است،» برای این است که اگر آن چادر را داشته باشد، دیگر آن ترسی را که به قولِ خودش «آبشخور جاندارش است» از دست می دهد. همچنین، اگر چادری بالای سرش باشد و نتواند آسمان را ببیند، از آن «غمی که بلند آسمانه ی زیبایش است» محروم می شود. او احتمالاً با چنین حسّی که نسبت به در چادر بودن دارد می گوید:

و مبادا غم فرو ریزد، که بلند آسمانه ی زیبای من است.

او که هم چنان ترسی و هم چنین غمی را می خواهد، از نبودِ آن چادر و آن شعله چرا حسرت می خورد؟

این گونه جملاتِ گُنگ و گیج کننده را یا باید مقتضای شخصیّتِ کسی که این حرف ها را می زند، یعنی گوینده شان، دانست، یا باید به پای سبکی که شاعر برای بیان حسّ و حال و اندیشه اش برگزیده است گذاشت. شاید باید های دیگری نیز بین این دو باشد، ولی هر چه که باشد، بنده گرایش شان را به این دومی نزدیک تر می بینم.

در کتاب واژگان توصیفی ادبیات تألیف عربعلی رضایی مدخلی وجود دارد تحت عنوانِ Ermetismo یا «مبهم گویی». از این اصطلاح ادبی در منابع مشابهی که بنده دارم و می شناسم سخنی به میان نیامده است. برابرِ انگلیسی اش در ویکی پدیا Hermiticism است. آقای عربعلی رضایی در شرح این اصطلاح نوشته است:

مبهم گویی عنوان مکتب شعر جدید ایتالیایی است که از نمادگرایی فرانسوی در استفاده از زبان به منزله ی یک رسانه مایه می گیرد. این مکتب از زبان نه برای توصیف و نه حتی برای ارتباط، بلکه برای کاوش در قلمرو خصوصی و تداعی انگیزندگی بهره می جوید. مونتاله، کوئازیمودو و اونگارتی با زبان فشرده، زنده، مبهم و پر رمز و رازِ خویش از پایه گذاران و نمایندگان مکتب مبهم گویی شناخته می شوند. به ویژه مونتاله، با زبان مبهم و پیچیده و با اشارات غیرمستقیم آن که یادگار سنت مالارمه است به شاعر هرمتیک مشهور شده است. منبع ذوق هنری مونتاله از درون مایه ی هرمتیک، مکاشفه ی درونی، خاطره و انزواطلبی مایه می گیرد. اشعار او که شاعری درونگراست پیچیده و رازآلود است و تصوراتش فوق العاده فردی است. «هم پیوندی عینی» او نیز غم آلود و بی تکلف است و همین امر وی را به درک دقیق و تسلی بخش دغدغه ها و گرفتاری های بشری رهنمون ساخته است.

اونگارتی و مونتاله مفسران هرمتیسم و مبهم گویی به شمار می روند. اونگارتی با الهام از مالارمه، رمبو و پل والری بر قالب و زبان و قدرت جادویی و خاطره انگیزی واژه تأکید داشت. کوئازیمودو برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات در سال 1959 نیز اشعار زیادی به شیوه ی مبهم گویی سروده و سادگی فکر را با هرمتیک درآمیخته است. او همراه مونتاله و اونگارتی با «شعر ناب» خود که زنده، غم آلود و پر رمز و راز است از پیشروان نهضت مبهم گویی به شمار می روند. این سه شاعر بزرگ ایتالیایی بر صمیمیت و شناخت بینش، تصورات غیرمعمول و تلمیحی و نوعی سادگی سبک تأکید داشتند. به هر حال دوران استیلای فاشیسم که شاعران شاهد بیهوده گویی و خطرات ذوق هنری اجتماعی بودند مبهم گویی سبک رایج زمانه بود.

حرف شاعرانِ مبهم گو را برای این به میان نیاورده ام که بگویم که نام سهراب را نیز می شود درفهرستی نوشت که نام و سبک شان این است، بلکه به این خاطر این بحث را پیش کشیده ام که بگویم که او نیز، خواسته یا ناخواسته، تحت تأثیر حال و هوای آن دوره و حتی تأثیرگرفته از شعرهای وارداتی، چه به زبان اصلی و چه به صورت ترجمه، گرفتار زبان و بیانی شده است که از نمادهای گویا کم کم به سمتِ حرف های مبهم منحرف شده است.

ادامه دارد

مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15)...
ما را در سایت مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezanooshmand بازدید : 96 تاريخ : يکشنبه 16 بهمن 1401 ساعت: 18:32