اندیشه های سهراب سپهریِ جوان در چهار کتابِ اوّل (62) آوار آفتاب: ... -2

ساخت وبلاگ

اندیشه های سهراب سپهریِ جوان در چهار کتابِ اوّل (62) آوار آفتاب: ... -2

شعر «...» با سکوت آغاز می شود، ولی ادامه اش حرف است و ظاهراً با سکوت به پایان می رسد:

...

رؤیازدگی شکست: پهنه به سایه فرو بود.

زمان پرپر می شد.

از باغ دیرین، عطری به چشم تو می نشست.

کنار مکان بودیم. شبنم دیگر سپیده همی بارید.

کاسه ی فضا شکست. در سایه ـــ باران گریستم، و از چشمه ی غم برآمدم.

آلایش روانم رفته بود. جهان دیگر شده بود.

در شادی لرزیدم، و آن سو را به درودی لرزاندم.

لبخند در سایه روان بود. آتش سایه ها در من گرفت: گرداب آتش شدم.

فرجامی خوش بود: اندیشه نبود.

خورشید را ریشه کن دیدم.

و دروگر نور را، در تبی شیرین، با لبی فروبسته ستودم.

شاید برای مقابله به مثل با شاعری که شعرش با سکوت شروع می شود بهترین چاره سکوت باشد، اما در این سکوتِ سهراب جوان تناقضی وجود دارد که نیازمند شرح است، البته شرحی که بایستی عاری از تناقض باشد. البته بعید نیست شرح دیگران مخالف و ضدِّ این شرح باشد.

این شعر با «...» آغاز شده است و مناسب ترین توضیح و توجیه اش در خودِ شعر در این جملات و تصاویر پایانی اش است:

خورشید را ریشه کن دیدم.

و دروگر نور را، در تبی شیرین، با لبی فروبسته ستودم.

«لب فرو بستن» یعنی «سکوت کردن»، اما پیش از این سکوت، راوی ادعایی می کند که نتیجه اش سکونی از گونه ای دیگر است. او در شرحِ وضعیتی که در آن است خیلی کوتاه می گوید:

فرجامی خوش بود: اندیشه نبود.

هرگز نمی شود حالتِ «نبودِ اندیشه» را ثابت کرد، زیرا برای اثبات همین نیز به وجود و دخالتِ اندیشه نیاز است. (خودِ این حرفِ درستِ سهراب که می گوید «دهان گلخانه ی فکر است» بهترین گواه ماست، زیرا اگر فکری در کار نباشد، حرفی و شعری در کار نخواهد بود.) همین «...»، حتی کاغذِ سفیدِی که بدونِ هیچ نقطه ای در پاسخ نامه ای فرستاده می شود، برای دریافت کننده اش حرف هایی برای گفتن دارد. بنابراین، راوی بدون این که حروف و اصوات را به کار بگیرد دروگر نور را ستوده است. این ستایش با اندیشه دارد انجام می شود، لب فرو بستن و سکوت تنها برای کوچکنماییِ کار زبان و بزرگنماییِ صحنه ای است که پیشِ روی راوی است. با سکوت نمی شود از خوبی های سکوت حرف زد. و بدون اندیشه نیز نمی شودن از نبودِ اندیشه آگاه شد. این سه نقطه در واقع اعتراف به این حقیقت است که زبان از وصف درست و کاملِ آن موجود و آن پدیده ناتوان است.

اما اندیشه را می شود به معنای «ترس» و «دلمشغولی» و «خیال» هم گرفت. اگر به آغاز شعر برگردیم، آن را با «رؤیازدگی» یکی می بینیم:

رؤیازدگی شکست: پهنه به سایه فرو بود.

خواب و خیالِ راوی به پایان رسیده بود. رؤیای او همه اش مال زمانی بود که پهنه به سایه فرو بود. شب که رفت و آفتاب که آمد، رؤیازدگی هم از بین رفت. با «پَرپَر شدنِ زمان» رؤیای راوی نیز پَرپَر شد. گویا زمان برای او فقط با هستیِ رؤیا حس می شود. بدونِ رؤیا انگار اصلاً زمانی وجود ندارد، زیرا اصلاً اهمیتی ندارد.

نکته ی گفتنی در اینجا این است که بیشترِ چیزهایی که برای ما نام های یکسانی دارند، مصداق های یکسانی ندارند، یک نمونه اش همین واژه ی «زمان» است. نمونه ی دیگرش «خدا» است. هر کسی با اندیشه ای متفاوت آن نام را به کار می برد. دو خداپرست را نمی توان یافت که شناخت شان از «خدا» یکی باشد. گاهی چنان اندیشه هایشان از هم دور است که دشمن یکدیگر می شوند. در قرآن مجید نیز این واقعیت مطرح شده است که آن کسانی که به آن «الله»ی که پیامبر اسلام(ص) معرفی می کرد کافر بودند، وقتی از آنان می پرسیدند که چه کسی این هستی را آفریده است، می گفتند: الله. دعوا بر سر آن اسامی ای نبود که هر کدام برای آفریننده ای که در نظر داشتند به کار می بردند. مشکلِ اصلی آن نظری بود که داشتند و درست برخلافِ اندیشه ی موحدان و حنفا بود. این نکته در سوره ی اسراء آیه ی 107 به روشنی بیان شده است:

قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَٰنَ ۖ أَيًّا مَّا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ

بگو: اللّه را بخوانيد يا رحمان را بخوانيد، هر كدام را خوانديد بهترين نام‌ها براى اوست.

بنابراین، فیلسوفی همچون نیچه به آن «خدا»یی می اندیشد که زنده می شود و می میرد. در حقیقت، او به «اندیشه ی خدا در ذهنِ خود و دیگران» می اندیشد. سهرابِ جوان که در پیِ خدایی است که بی خدایی اش را بیاگند، خدایی می خواهد که اندیشه اش خیالِ او را راحت کند. این خدا به هیچ وجه با آن خدایی که ادیان توحیدی می شناسانند یکی نیست، هر چند که آویختن به او برای نزدیکی به آن خدایی باشد که یگانه است و هیچ خدایی همتای او نیست. اتفاقاً، همین نکته نیز در قٰان مجید مطرح شده است که برخی از مشرکان که اسامی و اشخاص دیگر را به جای خدا می گیرند و می ستایند و می پرستند بر این باورند که این کار را فقط به این خاطر انجام می دهند که از طریق آن ها به «الله» نزدیک شوند. ادعای آنان در آیه ی سوم از سوره ی زُمر آمده است:

أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ ۚ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَىٰ

آگاه باش كه عبادت و دين خالص براى خداست، و كسانى كه جز خدا سرپرستانى گرفته‌اند [مى‌گويند:] ما آنها را عبادت نمى‌كنيم جز براى اين كه ما را به خدا نزديك كنند.

شاید بشود با واژه ها بازی کرد و حرف خود را به کرسی نشاند، اما متن و مهم تر از آن با خودِ عمل که متنِ گویاتری است نمی شود به این آسانی ها اندیشه ای را به جای اندیشه ی دیگری جا زد. مشکلِ برخی از مخاطبانِ سهراب این است که بیشتر با سهرابی سر و کار دارند که بیرون از متنِ پیش روی شان است. حتی اگر خیلی از تصاویر ابداعیِ خودِ سهراب باشد، معنیِ آن ها را متن تعیین می کند. متأسفانه بخشی از این معنی از عادت ها و شناخت های مشترک بین مردم بیرون می آید. اگر سهراب می خواهد معنی ای غیر از این معنیِ مشترک را به کار بگیرد. بایستی آن معنی را در متنی که از آن واژه یا جمله استفاده کرده است کاملاً جا بیندازد. به عنوان مثال، وقتی که سهراب می گوید: زمان پَرپَر می شد، خواسته یا ناخواسته، جمله ش بار منفی دارد، زیرا «پَرپَر شدن» نسبت به «سپری شدن» و «گذشتن» مفهومِ «از بین رفتن» و «به هدر رفتن» زمان را بیشتر نشان می دهد. آن حرفی که ممکن است به طور اتفاقی به قلمِ شاعر رسیده باشد یا از دهانِ او در رفته باشد، به سلیقه ی به چشم و گوش مخاطب نمی نشیند. متن آن را همان طوری که می خواهد می نشاند.

راوی می گوید:

از باغ دیرین، عطری به چشم تو می نشست.

متأسفانه متن نمی تواند به راوی کمک بکند تا با اطمینان از معنیِ واژه های موجود مخاطبان را به سوی اندیشه و برداشتی مشت ک و مطمئن ببرد. یعنی «باغ دیرین» فقط ظاهرش به «بهشت برین و دیرین» می خورد. هیچ چیزی در متن نمی تواند نه راوی و نه «تو» و نه مخاطبانِ دیگر را به آنجا ببرد. آمد و رفتِ این «تو» در این متن خیلی سریع اتفاق افتاده است. اگر جمله ی بعدی، یعنی «کنار مکان بودیم» نبود، می شد گفت که منظور از «تو» همان «همه» و «هر کسی» است. یعنی هر آدمی که در آن وضعیت بود از باغ دیرین، عطری به چشم اش می نشست. اما، روای این جمله را جوری ادامه می دهد انگار فرد دیگری نیز با او در آن جا و آن وضعیت بوده است. کی گوید:

کنار مکان بودیم. شبنم دیگر سپیده همی بارید.

جمله ی دوم با این ترتیب معنی دارتر است: سپیده شبنم دیگر همی بارید.

مشکلِ بنده با بعضی از خواننده های چنین متنی این است که آنها تلاش می کنند که این متن را به عنوان متنی کامل و درست تجزیه و تحلیل کنند، در صورتی که بنده فکر می کنم که حتی اگر این متن در ذهنِ خودِ شاعر کامل و معنی دار بوده است، کمبودها و ایرادهایی دارد که بدون برطرف کردنِ آنها متنی ناقص است. سهراب هیچ راهی برای این که خواننده از خودِ این متن بتواند آن «باغ» و آن «تو» را بشناسد و آن « کنار مکان بودیم» را بفهمد نگذاشته است. خواننده اگر بخواهد با توسل به انواع و اقسام فرهنگ لغت ها و فرهنگ تلمیحات و اشارات و اسطوره ها و سمبل ها برای هر کدام از این ها معنا و مصداقی از بیرون متن بتراشد، نقشِ علام الغیوبی را بازی می کند که خودش هم کم کم از زیاده روی هایش زده و به ادعاهایش کافر خواهد شد.

ادامه دارد

مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15)...
ما را در سایت مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezanooshmand بازدید : 66 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 18:13