اندیشه های سهراب سپهریِ جوان در چهار کتابِ اوّل (64) آوار آفتاب: بیراهه ای در آفتاب-1

ساخت وبلاگ

اندیشه های سهراب سپهریِ جوان در چهار کتابِ اوّل (64) آوار آفتاب'>آفتاب: بیراهه ای در آفتاب-1

بیراهه ای در آفتاب

ای کرانه ی ما! خنده ی گلی در خواب، دست پارو زن ما را بسته است.

در پی صیحی بی خورشیدیم،

با هجوم گل ها چه کنیم؟

جویای شبانه ی نابیم، با شبیخون روزن ها چه کنیم؟

آن سوی باغ، دست ما به میوه ی بالا نرسید.

وزیدیم، و دریچه به آیینه گشود.

به درون شدیم، و شبستان ما را نشناخت.

به خاک افتادیم، و چهره ی «ما» نقش «او» به زمین نهاد.

تاریکی محراب، آکنده ی ماست.

سقف از ما لبریز، دیوار از ما، ایوان از ما.

از لبخند، تا سردی سنگ: خاموشی غم.

از کودکی ما، تا این نسیم: شکوفه-باران فریب.

برگردیم، که میان ما و گلبرگ، گرداب شکفتن است.

موج برون به صخره ی ما نمی رسد.

ما جدا افتاده ایم، و ستاره ی همدردی از شب هستی سر می زند.

ما می رویم، و آیا در پی ما، یادی از درها خواهد گذشت؟

ما می گذریم، و آیا غمی بر جای ما، در سایه ها خواهد نشست؟

برویم از سایه ی نی، شاید جایی، ساقه ی آخرین، گل برتر را در سبد ما افکند.

حرف های سهراب جوان اغلب، حتی هنگامی که مانند حرف های این شعر از «ما» می گوید یا به جای «ما» سخن می گوید، خیلی گُنگ است، زیرا انگار دارد با خودش حرف می زند. آن سهرابی که بعدها لحنِ پیامبرانه می گیرد، چه هنگامی که با حسِّ درونیِ «ما» و چه هنگامی که به نمایندگی از همگان یا خدایانامر و نهی می کند و باید و نباید می آورد، حرف های ساده و حرف های کنایی و استعاری اش مفهوم است- مانند آن پیامی که در راه دارد یا آیه هایی که در «سوره ی تماشا» می خواند. همه شان مثل یک تکه چمن روشن است. ادعای او این است و من تنها کسی نیستم که این ادعای او را در مورد بسیاری از شعرهای بعدی اش پذیرفته ام.

آن پیامبری سخن اش تأثیرگذار است که بتواند ساده و به زبان مردم سخن بگوید. شاید بگوییم که ممکن است ایراد از خودِ مردم باشد که درک شان پایین است و خودشان را برای پذیرش حرف های مهم آماده نکرده اند، در صورتی که سهمِ کسی که حرف مهمی برای گفتن دارد و نمی تواند راهی برای ایجاد ارتباط با مخاطب هایش پیدا کند، در نفهمی ها یا سوء تفاهم های بوجود آمده کم نیست. در قرآن آمده است که قوم شعیب او را به دلیل ناتوانی اش در بیان حرف ها و اهدافش ناتوان و ضعیف یافتند:

قَالُوا يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيرًا مِّمَّا تَقُولُ وَإِنَّا لَنَرَاكَ فِينَا ضَعِيفًا ۖ ... [١١:٩١]

گفتند: اى شعيب! بسيارى از آنچه را كه مى‌گويى نمى‌فهميم و ما به راستى تو را در ميان خود ناتوان مى‌بينيم، ....

لقبِ حضرت شعیب «خطیب الانبیاء» بود، زیرا برای مردم سخنرانی های طولانی می کرد. حرف هایی که قرآن از زبان او خطاب به قومش بیان کرده است، از جنس حرف های خود قرآن و در نتیجه ساده است. شاید این طور به نظر برسد که قرآن پیچیدگی حرف های او را کم کرده است تا عرب های زمان پیامبر(ص) بتوانند ماجرای او و حرف های او را بهتر بفهمند، امّا بیشتر به نظر می رسد که برای قومِ شعیب عمل به فتوای فقهی اش و عواقبِ یکتاپرستی در مورد رعایت انصاف و عدالت در برخوردها و در معامله هایشان با یکدیگر دشوار بود وگرنه قرآن تأکید می کند که هر پیامبری به لسانِ قومِ خودش با آنها حرف می زده است. منظور از زبان در اینجا فقط عربی و عبری و مانند این ها نیست، بلکه زبان با همه ی ویژگی هایی است که فهم آن را برای مخاطب ها آسان می کند. مشکلِ مخاطب های پیامبران زبان ندانی و زبان نفهمی شان نبود. مشکل اصلی شان عمل به چیزی بود که نتیجه اش را می دانستند و می فهمیدند. خیلی ها خیلی زود به یگانه پرستیِ بدون هزینه و بدون دردسر تن می دهند. امّا، از دست دادن موقعیت ها و مقام های اجتماعی و وضعیت و درآمدِ مطلوب اقتصادی، کوچک ترین دردسر و کم ترین هزینه ای است که کسی که دین و فرهنگ آبا و اجدادی اش را کنار می گذارد بایستی تحمل کند. در زمان پیامبر(ص) این چنین بود. حالا هم همین طور است. خیلی از هواداران سهراب به بایدها و نبایدهای او عمل نمی کنند. همین طوری از حرف های لطیف اش خوش شان می آید و آنها را از متن کامل شان در می آورند و همچون سخنان قصارِ استادان اخلاق و عارفان از تکرارشان به خود می بالند.

پس، هر کسی که برای مردم پیامی دارد و از آنها چیزی می خواهد، ناچار است به زبانی سخن بگوید که برای آنها قابل فهم باشد، حتی اگر آنها را به انجام یا عدم انجام کارهایی فرامی خواند که خلاف عادت و سنت شان و در نتیجه برایشان سخت باشد.

بنده بر این باورم که دشواریِ سخن سهراب جوان به این دلیل است که او با خودش دارد حرف می زند و گاهی اصلاً حواسش نیست که ممکن است این حرف هایش به گوش دیگران نیز برسد. به نظر می رسد که خودِ مؤلف با هدفی که در پیش دارد و با شناختی که از مخاطبانش دارد، بهتر از هر کسی می تواند تعیین کند که حرف هایش تا چه اندازه ساده و در چه سطحی قابل فهم است. به عنوان مثال، قرآن خودش می گوید که چه اندازه ساده وقابل فهم است. اگر این چنین نبود نمی توانست شفا و رحمتی برای همه ی جهانیان باشد. تأویل ها و تفسیرهای عجیبِ بیرون از متن و دور از ذهن بعضی ها این اندیشه ی ضدّ قرآنی را به مردم القا کرده است که هر کسی نمی تواند آن را بخواند و بفهمد. استنباطِ این خواص کار را به جایی رسانده است انگار قرآن فقط برای فقها نوشته شده است. آن قرآنی را که ابوذر و عمار و بلال و خیلی از اعراب بیسواد می توانستند بفهمند و الگوی زندگی و مرگ شان شده بود، به نظر می رسد حالا تا کسی مجتهد نشود نمی تواند روخوانی اش را انجام بدهد یا در موردِ معنی اش خرده فرمایشی داشته باشد چه برسد به تفسیر و نقد و گُنده فرمایش هایی که برای او غلط زیادی به حساب می آید. خودِ قرآن بارها و بارها روی سادگی موضوع و معنایش تأکید کرده است. در آیه ی هفده از سوره ی قمر تأکید شده است:

وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ [٥٤:١٧]

و قطعا قرآن را براى پند آموزى آسان كرديم، پس آيا پند گيرنده‌اى هست؟

همچنین، در آیه ی 58 از سوره ی دخان:

فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ [٤٤:٥٨]

پس جز اين نيست كه اين [قرآن‌] را به زبان تو آسان ساختيم، باشد كه پند گيرند

و آیه ی 97 از سوره ی مریم:

فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَتُنذِرَ بِهِ قَوْمًا لُّدًّا [١٩:٩٧]

جز اين نيست كه ما اين [قرآن‌] را به زبان تو آسان ساختيم تا پرهيزكاران را بدان مژده دهى و ستيزه گران را بدان بترسانى.

و چندین آیه ی دیگر.

بنابراین، قرآن خوانی و قرآن دانی و مسلمان شدن و مسلمانی کردن به این سختی ها که امروزه کفِ آن ها را تا سقفی بسیار بلند و دور از دید بالا برده اند نبوده است. حدّ معقول برای ایجاد ارتباط مطلوب با مخاطب های بی شمار هر چه پایین تر باشد بهتر است. به میزان سواد و نوعِ سوادِ مخاطب ها نمی توان دل خوش کرد. گاهی آدم های تحصیلکرده ی دارای مدارک عالی در هنگام بحث از موضوعی ساده چیزی نمی دانند یا خود را به نفهمی می زنند. برعکس، گاهی آدم های کم سواد حرف اصلی و ساده ای را که در لفافه ی معادله ای جا داده شده است درجا می گیرند.

برگردیم به سهراب و شعرِ «بیراهه ای در آفتاب».

سهراب جوان مانند فردی که دارد دعا می خواند می خواهد خودش و «ما»ی خودش را از بیراهه ای در آفتاب بیرون بکشد و به راه بیاورد. «ای کرانه ی ما» ندایی به جای «ای خدای ما» است.

ای کرانه ی ما! خنده ی گلی در خواب، دست پارو زن ما را بسته است.

به زبان ساده یعنی این که ما دست از پارو زدن کشیده ایم و نمی توانیم خودمان را به تو، کرانه ی خودمان، برسانیم. به جای این که پارو بزنیم، با دیدنِ خنده ی گلی که در خواب است، در همان جایی که با پارو زدن مان به آن جا رسیده ایم ایستاده ایم. چرا؟ شاید برای این که می پنداریم دیگر به مقصدمان رسیده ایم یا دست کم به آن نزدیک شده ایم. بدون شک، «خنده ی گل» مقصدمان نیست. این خنده نشان و راهنمایی است برای این که متوجه بشویم که داریم به کرانه ی دیگری نزدیک می شویم. این لبخند دارد به ما بیراهه ای را نشان می دهد. این «گل» که در خواب است چیست؟ به نظر می رسد که همان « پرتو خورشید» است و این لبخند در واقع نخستین پرتو خورشید در صبح یا همان «فجر کاذب» است. سهراب در ادامه می گوید:

در پی صبحی بی خورشیدیم، با هجوم گل ها چه کنیم؟

بقیه ی متن باید بتواند به ما بگوید که پارادوکس «صبح بی خورشید» با چه تعبیری می تواند وجود داشته و معنی دار باشد. «هجوم گل ها» به پرتوهای بعدی نور برمی گردد. راوی یا ناخدا یا پیبامبر این قوم دارد می گوید که همگی در پی صبحی بی خورشیدند در حالی که پرتوهایی از خورشید همچون گل های شکفته شده دارد بر سرشان می ریزد. او می گوید:

جویای شبانه ی نابیم، با شبیخون روزن ها چه کنیم؟

«شبانه ی ناب» همان «صبح بی خورشید» است. این دو عبارت روی هم رفته به ما می گوید که «صبح بی خورشید» همان صبح نابی است که روشنی اش از خورشید نیست، همان طور که «شبانه ی ناب» آن شبی است که روشن است ولی نه از نور خورشید. اما، «هجوم گل ها» در صبح و «شبیخون روزن ها» در شب نگذاشته است که به آن چیزی که ناب است و خواسته مان است برسیم. «شبیخون روزن ها» همان «هجوم گل ها»ست. راوی می خواهد بگوید که ما گرفتار صبحی شده ایم که نمی خواستیم.

این حرف ها، هر چند به تنهایی یا باهم، تا اینجا معنی و منظوری دارد، ولی معلوم نیست که مخاطب های این هدایت کننده را تا آخر کار به کجا می خواهد برساند. آن هایی که سوارِ قایق پارویی اش هستند، که البته فرضی اند، ناچارند با او به هر سویی که او می رود بروند، دیگران با چه برداشتی از متن پیامش می توانند سر قایق شان را به سمتی تنظیم کنند که قایق او دارد می رود؟ تشخیص راه و بیراهه با اوست.

ادامه دارد

مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15)...
ما را در سایت مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezanooshmand بازدید : 36 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1402 ساعت: 15:12