مؤلف هایی که متن شده اند و متن هایی که بخشی از اندیشه و فرهنگ مردم شده اند

ساخت وبلاگ

مؤلف هایی'>هایی که متن شده اند و متن هایی که بخشی از اندیشه و فرهنگ مردم شده اند

از مؤلف ها متن هایشان می ماند و از متن ها اندیشه هایی بی نام و نشان در میان مردم باقی می ماند که نامگذاری شان چیزی از تأثیری که روی اندیشه و رفتار مردم گذاشته اند نمی کاهد، زیرا همان اندیشه بر حسب نیازی مشابه و با توجیهی دیگر و با برچسبی دیگر، که صد البته باز هم بی نامی یا نامداری اش مهم نیست، پا به قلمروهای کوچک و بزرگِ زندگی مردم می گذارد. تا وقتی که متن زنده است و گوینده، چه اهمیتی دارد که مؤلف مرده باشد یا زنده، حرف های اضافی بزند یا ساکت بماند؟

حتی اگر از متن های دیگری که یک مؤلف دارد کمک بگیریم تا متنی از او را که داریم می خوانیم بهتر بفهمیم، به این معنی نیست که او را زنده کرده ایم تا خودش برایمان تفسیر کند که معنی حرف هایش چیست. حتی اگر متن هایی را از آشنایان و همکاران و نزدیکانش، چه مرده و چه زنده، در دست داشته باشیم و بخوانیم تا متن های او را شرح دهند، باز هم سروکارمان با میراثِ مؤلف های مرده ای است که خودشان و متن هایشان نیازمند شرح های پی در پی است. چه لزومی دارد که اینقدر این در و آن در بزنیم و از این متن به آن متن برویم تا به برداشتی برسیم که باز هم بدون داشته های خود متن اصلی بعید نیست پا در هوا باشد؟ موضوع «مرگ مؤلف» را نبایستی تنها در هنگام تحلیل متن کوتاهی مانند یک شعر مطرح کرد. متن های جدّی تر و دَرهم و بَرهم و مشکوک زیادی در زندگی هست که با نگاه به آن ها از این زاویه و با خواندن فاتحه ای برای مؤلف هایشان می توان بحث های حاشیه ای دور و برشان را کم کرد یا از بین برد. اجازه بدهید با نمونه ای سیاسی-مذهبی-اجتماعی این نکته را روشن کنم:

مجموعه ی سه جلدیِ شریعتی به روایت ساواک دارای متن ها یا به اصطلاح اسناد و مدارکی است در مورد دکتر علی شریعتی و رابطه یا ماجراهایش با ساواک یا در زندانِ ساواک؛ چه به عنوان فردی که تحت نظر بوده است، چه به عنوان فردِ آزادی که نامه هایی را برای معرفی خود خطاب به مسئولین ساواک نوشته است، و چه به عنوان زندانی ای که متن هایی را برای دفاع از خود در پاسخ به پرسش های بازجوها نوشته است.

رضا علیجانی کتابی نوشته است به اسم شریعتی و ساواک(مروری تحلیلی بر سه جلد اسناد ساواک درباره دکتر شریعتی). در واقع، رضا علیجانی در این کتاب به تجزیه و تحلیل متنِ نامه ها و بازجویی ها و اسنادی پرداخته است که بعضی ها پس از خوانش شان به این نتیجه رسیده اند که دکتر علی شریعتی با رژیم شاه همسویی یا با ساواک همکاری داشته است.

برای کسی که پذیرفته است که دکتر علی شریعتی مؤلفی مرده است و می داند که متن ها و افکارش هنوز زنده اند و با نام و یا بی نامِ او ورد زبان مردم و حتی وارد زندگی مردم شده اند، یک جلد یا سه جلد یا صد جلد به دفاع از او یا برای حمله به او نوشته شود، چیزی از تآثیر آنچه که به یک یا سه یا به صد دلیل ماندنی بوده است نمی کاهد.

کسی که کتاب های شریعتی را می خواند و متن هایش را با پذیرش «مرگ مؤلف» تجزیه و تحلیل می کند و کارکردشان را از شرح حال شخصی و زندگیِ خانوادگی و اجتماعی و سیاسی اش جدا و ورای این ها می داند، لزومی ندارد که به متن هایی که برای محکوم کردن یا تبرئه اش نوشته اند توجهی بکند. آن دکتر علی شریعتی ای که حالا دیگر متن شده است، بدون نام همچنان با حرف های درون متن اش دارد همان کار را می کند. حتی کسانی که از دکتر علی شریعتی بدشان می آید چون فکر می کنند که او با ساواک کنار آمده بود، چیزهایی از سیاست، آزادی بیان، مذهب و مبارزه برای عدالت در اندیشه و گفتار و کردارشان است که ردّ نوشته ها و متن های دکتر علی شریعتی در آن ها دیده می شود.

بگذارید جور دیگری برایتان از«متن های بی مؤلف» بگویم. آن متنی که دین اسلام و مذهب تشیع را متفاوت از متن های رایج معرفی می کرد پیش از متن های دکتر علی شریعتی وجود داشته است. شاید غیر از او، خیلی های دیگر نیز با دیده ها و شنیده ها و خوانده های جسته گریخته شان آشناییِ نسبی ای با اندیشه ی موجود در آن متن ها داشته اند بی آن که مؤلف هایشان را بشناسند. این آشناییِ با مؤلف های گمنام یا مرده چه ارزشی دارد در جایی که اندیشه ها ارزشمند و زنده اند؟ به عنوان مثال، محمدحسن شریعت سنگلجی(1322-1271) پیش از دکتر علی شریعتی زندگی اش را وقف بازنگری تشیع و مبارزه با خرافات موجود در مذهب کرده بود. در واقع، متنی که دکتر علی شریعتی و خیلی های دیگر از آن رونویسی کرده اند و متن های خودشان را به آن افزوده اند، متنِ امثالِ او بود. خیلی ها شریعت سنگلجی را نمی شناسند و این جهل شان مهم نیست. خسرو گلسرخی در «شعر بی نام» خوب و درست گفته است که:

این عابرانِ خوب و ستم بَر

نام تو را

این عابران زنده نمی دانند

و این دریغ هست اما

روزی که خلق بداند

هر قطره قطره ی خون تو

محراب می شود...

عجیب است که نامِ خسرو گلسرخی نیز از لکه های حرف های دور و بری هایش پاک نماند. یکی می گفت که آن شجاعتی که گلسرخی در جلسه ی دادگاه نظامی از خود نشان داد به این خاطر بود که فکر نمی کرد واقعاً می خواهند او را اعدام کنند. این شعر گلسرخی ثابت می کند که او به تآثیرِ قطره قطره ی خون خود در دگرگونی زندگی مردم بیش از حرف های ورد زبان مردم در مورد خودش می اندیشید. کم نیستند افرادی که، با این که ظاهراً او و مرام او را قبول ندارند و نیز شاید حرف مخالفانش را پذیرفته باشند، در مبارزه برای عدالت ناخودآگاه همچون او می اندیشند و شعارهای او را تکرار می کنند. در مورد دکتر علی شریعتی، یعنی آن «شریعتی»ای که متن شده است، نیز همین را می شود گفت. خیلی ها حالا بی نامِ او سرگرم تکثیر و ترویج اندیشه های اویند و فکر می کنند که این اندیشه ها از خودشان است. خیلی ها پس از اندوخته و آمیخته شدن بسیاری از متن های او در بطن فرهنگ جامعه به گونه ای می اندیشند و رفتار می کنند که او با متن هایش غیرمستقیم به آن ها یاد داده است. بنابراین، پذیرفتن حرف ها و اندیشه های یک متن چیزی جدا از شناختن یا پذیرفتن شخصیتِ مؤلفِ آن متن است. «مرگ مؤلف» با این سخن قصار در میان همگان جا افتاده است که مبینید که می گوید، ببینید چه می گوید. متن ها، به کمک هم و بدون منت کشی از مؤلف هایشان، به اندازه کافی حرف برای خوداظهاری دارند.

مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15)...
ما را در سایت مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezanooshmand بازدید : 51 تاريخ : دوشنبه 6 شهريور 1402 ساعت: 22:24