اندیشه های سهراب سپهریِ جوان در چهار کتابِ اوّل (65) آوار آفتاب: خوابی در هیاهو-1

ساخت وبلاگ

‍‍اندیشه های سهراب سپهریِ جوان در چهار کتابِ اوّل (65) آوار آفتاب: خوابی در هیاهو-1

خوابی در هیاهو

آبی بلند را می اندیشم، و هیاهوی سبز پایین را.

ترسان از سایه ی خویش، به نی زار آمده ام.

تهی بالا می ترساند، و خنجر برگ ها به روان فرو می رود.

دشمنی کو، تا مرا از من برکند؟

نفرین به زیست: تپش کور!

دچار بودن گشتم، و شبیخونی بود. نفرین!

هستی مرا برچین، ای ندانم چه خدایی موهوم!

نیزه ی من، مرمر بس تن را شکافت

و چه سود، که این غم را نتواند سینه درید.

نفرین به زیست: دلهره ی شیرین!

نیزه ام- یار بیراهه های خطر- را تن می شکنم.

صدای شکست، در تهی حادثه می پیچد. نی ها بهم می ساید.

ترنم سبز می شکافد:

نگاه زنی، چون خوابی گوارا، به چشمانم می نشیند.

ترس بی سلاح مرا از پا می فکند.

من- نیزه دار کهن- آتش می شوم.

او- دشمن زیبا- شبنم نوازش می افشاند.

دستم را می گیرد

و ما- دو مردم روزگاران کهن- می گذریم.

به نی ها تن می ساییم، و به لالایی سبزشان، گهواره ی روان را نوسان می دهیم.

آبی بلند، خلوت ما را می آراید.

شاید اگر قرار بود که شعر قبلی، «بیراهه ای در آفتاب»، را بخشی از این شعر بدانیم، تکلیف «ما»ی آن را با «ما»ی این شعر یکی می کردیم و می گفتیم که منظور از «ما»، در واقع، همان «من و تو» است، ولی گاهی به نظر می رسد که شعری مانند «بیراهه ای در آفتاب» ناقص است و با شعر دیگری که پیش از آن یا پس از آن آمده است به اندازه ای که یکدیگر را یا یکی آن دیگری را گویاتر کند روبه راه می شود.

سهراب در شعر «خوابی در هیاهو» دست های «من» و «او» را به هم می رساند و «ما» را می سازد:

من- نیزه دار کهن- آتش می شوم.

او- دشمن زیبا- شبنم نوازش می افشاند.

دستم را می گیرد

و ما- دو مردم روزگاران کهن- می گذریم.

این شعر با طرحِ «بیراهه های خطر» و نیز با تصویری که از «نی ها» در آن آمده است با شعر «بیراهه ای در آفتاب» مماس می شود. در پایان آن شعر گفته بود:

برویم از سایه ی نی، شاید جایی، ساقه ی آخرین، گل برتر را در سبد ما افکند.

و در پایانِ این شعر می گوید:

به نی ها تن می ساییم، و به لالایی سبزشان، گهواره ی روان را نوسان می دهیم.

آبی بلند، خلوت ما را می آراید.

حرف های راوی در این شعرِ، برخلاف شعر «بیراهه ای در آفتاب»، با این که در اینجا حرف از «خواب» است و «هیاهو»، گویاتر است. در جامعه شناسی ادبیات، غیر از این که ادعا می شود که برخی از متون تا حدودی آینه ی جامعه اند و چیزهایی را منعکس می کنند که در زیربنا و روبنای جامعه ای است و مؤلف تصویرشان را در اثرش منعکس کرده است، این ادعا نیز وجود دارد که برخی از نویسنده ها در آثارشان فقط حرف هایی را بیان می کنند و تصاویری را منعکس می کنند که در آثار و متون دیگر وجود داشته است. در این گونه ی دوم شاید هیچ نشانی از جامعه ای که مؤلف در آن زندگی می کند نباشد. شاید هیچ نشان روشنی از زندگی شخصی و خانوادگی اش نیز در آن نباشد. البته خیلی ها هستند که علیرغم این بی نشانی ها زور می زنند تا یک ردّی از زندگی مؤلف و زمانه اش در متن پیدا کنند و تحلیل خود را به آن آویزان کنند. بعضی ها نیز متن های دیگر را زیر و رو می کنند تا چیزی را در آن ها پیدا کنند که اثری هر چند ضعیف از آن در متنِ مورد بررسی شان وجود داشته باشد. مخاطب های سهراب بیشتر این کار دوم را می کنند. با شناختی که از سهراب دارند، در متون ادیان و آیین های شرقی می چرخند و می گردند تا چیزی پیدا کنند که با آن بتوانند پیازداغِ حس و تجربه ی شاعر را بیشتر کنند. همین ها هستند که از شعری که اسم و رسمی هم از بودا در آن نیست، یک چیزی در می آورند که بشود بقیه ی متن را جوری معنی کرد که کلاس نقد خود را از سطحِ داشته های خود متن بالاتر ببرند. وقتی می گویم داشته های متن، منظورم هر گونه داشته ای است، چه رو باشد و چه زیر. نداشته های متن که بعضی از منتقدان به آن می افزایند همان هایی اند که در متون بیرونی و آثار دیگر هست، امّا چون در خود متن نیست با زیر و رو کردن و کندوکاو در آن هرگز بالا نمی آید. بدین سبب است که آن ها را «افزودنی های منتقد به متن» نامیده ام.

شعرِ «خوابی در هیاهو» چنان ذهنی است که هیچ نشانی از جامعه ای که شاعر در آن زندگی می کند نیست. نمی شود فهمید که این جامعه از نظر اقتصادی در چه وضعیتی است یا شاعر به کدام طبقه ی اجتماعی تعلق دارد. همچنین، هیچ نشانی از این که راویِ این شعر خود شاعر باشد و در آن اشاره ی مستقیمی به خودش و زندگی شخصی اش باشد وجود ندارد. با حدس و گمان و وصله و رفو هم نمی شود که تکه هایی از این شعر را برداشت و روی زندگی شاعر سوار کرد یا برعکس، و فریادِ «یافتم! یافتم!» سر داد و ادعا کرد که این شعر به فلان رویداد و فلان زن اشاره می کند. باید دید که آیا خود متن هم همین را می گوید.

یک متن ممکن است به چند دلیل برای مخاطبی که از نظر زبانی و فنّی مشکلی ندارد گنگ باشد. خواننده ای که با زبان و تکنیکی که نویسنده برای بیان احساس و اندیشه اش به کار گرفته آشناست، ولی تجربه ای را که او تلاش کرده با این متن به او منتقل کند نمی گیرد، برای فهم متن اش به وجوه مشترک و بین الاذهانیِ بیشتری نیاز دارد. هر چه تجربه ی شاعر ذهنی تر می شود و کناره گیری اش از مردم و جامعه برجسته تر می شود، از تعداد مخاطبانی که حرف و تجربه اش را حس و درک می کنند کاسته می شود. عجیب است که گوینده در شعر «خوابی در هیاهو» دو نفر را، یعنی خودش و آن زنی را که همراهش است، «مردم» به حساب می آورد:

و ما- دو مردم روزگاران کهن- می گذریم.

ظاهراً او تصویر متفاوتی از «جمع» و «جامعه» و «مردم» و «هیاهو» در ذهن دارد و آن ها را جور دیگری می فهمد. بهتر است به آغاز شعر برگردم و آن را از همان جا معنی کنم تا بفهمم که او در چه هیاهویی چه خوابی دیده است.

ادامه دارد

مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15)...
ما را در سایت مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezanooshmand بازدید : 33 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1402 ساعت: 4:13