اندیشه های سهراب سپهریِ جوان در چهار کتابِ اوّل (65) آوار آفتاب: خوابی در هیاهو-3

ساخت وبلاگ

‍‍اندیشه های سهراب سپهریِ جوان در چهار کتابِ اوّل (65) آوار آفتاب: خوابی در هیاهو-3

گاهی با توجه به نظرات مخاطبان و بازخوردهای موجود حس می کنم که لازم است بیان کنم که این روزها با چه اندیشه ای متن هایی مثل «خوابی در هیاهو» را می خوانم و با چه برنامه ای تلاش می کنم که آن ها را بفهمم. حالا چنین حسّی دارم و مطلبی که در پی می آید برای شرح و روشن سازی آن اندیشه و برنامه است.

محمد مجتهد شبستری در کتاب هرمنوتیک، کتاب و سنت(فرآیند تفسیر وحی) در شرح «فرایند فهم متون» می گوید:

فهمیدن گونه ای شناختن است. خواندن یک متن یا شنیدن یک گفتار غیر از فهمیدن آن است و ممکن است شخصی سخنی را بشنود یا متنی را بخواند، ولی آن را نفهمد. پس از رویارویی با یک متن یا گفتار می توان با آن دو گونه برخورد کرد. یک گونه برخورد، تبیین آن متن یا گفتار به عنوان یک پدیده است؛ در روش تبیین، ارتباطاتی را که پدیده از آن ها ناشی شده با «قواعد مربوط» توضیح می دهند و معلوم می کنند که این پدیده چگونه واقع شده است. برخورد دیگر، تفسیر آن متن یا گفتار و فهمیدن آن است. با عمل تفسیر، متن یا گفتار شفاف می شود و «معنا»ی خود را نشان می دهد. تفسیر بر این پیش فرض مبتنی است که خواندن و شنیدن یک متن یا گفتار، گرچه مدلولات کلمات و جملات آن ها معلوم باشد آنچه را متن و گفتار در خود پنهان دارند آشکار نمی گرداند و این امر پنهان را تنها با تفسیر می توان آفتابی و برملا کرد. (ص8)

این حرفِ محمد مجتهد شبستری که می گوید با عمل تفسیر، متن یا گفتار شفاف می شود و «معنا»ی خود را نشان می دهد، درست است به شرط این که، همان طور که خود او نیز در ادامه ی حرف هایش به آن می رسد، مفسر معنایی را که خودش می پسندد به متن تحمیل نکند و اجازه بدهد که متن خودش خودش را با ظرفیت هایی که دارد تفسیر کند. البته، چون همیشه در هر تفسیری این ذهنِ خواننده است که با دانش و داشته های خود تلاش می کند هر متنی را در حیطه ی ظرفیت و داشته های خودِ متن بسنجد و بفهمد، این ادعا که متنی بتواند خودش خودش را تفسیر کند محال و مسخره است. امّا، مسخره تر از این ادعا آن تفسیری است که محال نیست ولی به هر چیزی که در بیرون متن است و به کوچکترین بهانه ای می تواند به متن راه و ربط پیدا کند متوسل می شود تا آن معنایی را که خودش می خواهد در دهانِ متن بگذارد.

در تفسیر شعر کوتاه و ساده ای مانند «خوابی در هیاهو» می توان از پر قنداق شاعر شروع کرد و گفتنی ها و ناگفتنی های زندگی اش را رو کرد و آن ها را از دریچه ی واژه یا جمله یا تصویری وارد متن اش کرد و چیزهایی را به متن نسبت داد که خودش از وجود و نمودشان بی خبر است. برعکس، تفسیر ساده ای از شعری نه چندان ساده مانند غزلی از حضرت مولانا را می توان چنان سطحی و فقط با توجه به ظاهر واژه ها و جمله ها و تصاویر به پایان رساند که خودِ متن از خودش خجالت بکشد که این چه حرفی است که تو زده ای!

تفسیر متناسب و متعادلِ متن با چه منطقی و در چه جایی بینِ این دو گونه برخورد افراطی و تفریطی قرار می گیرد؟

لزومی ندارد که خواننده ی «خوابی در هیاهو» به اندازه ی تمام عمر سهراب سپهری وقت بگذارد یا همه ی زندگی اش را زیر و رو کند تا بفهمد که چه حرفی از این شعرش در می آید. همچنین، مسلم است که برای فهم این شعر نمی توان فقط به اندازه ی یک روخوانی یا رونویسی اش وقت گذاشت. درست است که فردوسی گفته است که بسی رنج برده است در آن سال سی! ولی واقعیت این است که شاهنامه ای که او نوشت حاصلِ بیش از آن سی سال و حتی بیش از چند قرن و نیز کارِ دست و همتِ بیش از یک فردوسی و یک شاعر بوده است.

پس، خواننده به اندازه ی چند قرن و چند نفر باید بداند تا ثابت کند که آن قدر بالغ شده است که می تواند چنین متن های پر مایه ای را بخواند؟

در علم الکترونیک گفته می شود که خازنی که با ثابت زمانی معینی شارژ یا پُر می شود، با همان ثابت زمانی خالی می شود. این پدیده ی علمی را می خواهم به طور استعاری برای تلاشی به کار ببرم که شاعر انجام می دهد تا شعری را به سرانجام برساند. بر این باورم که خواننده ی دقیق برای این که بفهمد شاعر چه چیزی را با چه طرحی در این شعری که دارد می خواند ریخته است، ضروری است، دست کم با توجه به ظرفیت و داشته های آن متن، با برجسته کردن این حرف دوباره می گویم، خواننده ی دقیق ضروری است، دست کم با توجه به ظرفیت و داشته های آن متن، به همان اندازه ای که شاعر وقت گذاشته و فکر کرده است تا آن را بسراید، وقت بگذارد و فکر کند تا ته و توی شعرش را با خوانشِ دقیق اش دربیاورد. اگر مدارِ درک و شناختِ خواننده از شعر و زبان نقصی نداشته باشد، می تواند هر چه را که او در شعرش ذخیره کرده است به موقع خالی کند. قانون سوم نیوتون نیز این ادعا را تآیید می کند. اگر هر عملی را عکس العملی است مساوی با آن و در خلاف جهت، پس واکنش خواننده نیز بایستی با کنشِ مؤلف برابر باشد. به عبارت دیگر، برای این که متن او را دست کم به اندازه ی ظرفیت هایِ خودِ متنی که مؤلف در اختیارش گذاشته است بفهمد، لازم است همان اندازه که او از اندوخته های اندیشه و تجربه اش در آن ریخته است، اندیشه و تجربه داشته باشد تا به فهمی، نه خیلی سطحی و نه خیلی پیچیده، بلکه در حدّ و سطحی که میانه اما پذیرفتنی و منطقی است برسد.

«ظرفیت متن» برای خواننده ی دقیقِ معمولی همانی نیست که برای پژوهشگر دانشگاهی است. دقتِ خواننده ی معمولی او را به معنیِ آشکارِ ترفندها و طرح های نهفته در ترکیبِ واژه ها و جملاتِ متن می رساند، در صورتی که، پژوهشِ استادِ متخصص گاهی او را به تعبیرهایی می رساند که نه تنها به اندازه ی اشاره ی کوچکی در متن آشکار نیستند، بلکه در هیچ سطحی از سطوح متن به طور نهفته نیز وجود ندارند. به عنوان مثال، اگر ادیبی یا روانشناسی بخواهد آن طور که زیگموند فروید ممکن است شعر «خوابی در هیاهو» را به دست بگیرد و بخواند، این جمله ی سهراب را که می گوید: نگاه زنی، چون خوابی گوارا، به چشمانم می نشیند، برجسته کند و آن را همراه با جملاتِ مشابهی از نوشته ها و گفته های دیگرش، به اضافه ی شواهدی از زندگی خصوصی اش به روایت خویشاوندان و آشنایانش، استفاده کند تا مقاله ای در مورد «کمبودها یا گرایش های جنسی سهراب در شعر خوابی در هیاهو» بنویسد، برای ادعاهایی تشویق می شود که خود متن هرگز به روشنی آن ها را تآیید نمی کند. البته بعید نیست که آن خواننده ی متخصص با تعصب بگوید که، عبارتِ «نیزه دار کهن» اشاره روشنی به نمادی جنسی است که از ضمیر ناخودآگاه شاعر به متن اش راه یافته است. اجازه بدهید با خواننده ی دقیقِ معمولی همراهی کنیم و بگوش به حرفِ خواننده ی متخصص ندهیم و از حرف ها و تصاویر آشکار متنْ منحرف نشویم. از تفاوت های خوانش و برداشتِ خواننده ی دقیقِ معمولی و خواننده ی پژوهشگر متخصص معلوم می شود که هر خواننده ای در حدّ و اندازه ای مشخص نسبت به متنی که می خواند واکنش نشان می دهد. یکی تلاش می کند که این متن را با تکیه بر ظرفیت های آشکار و روشن اش، یعنی همان هایی که خودِ متن ازشان پشتیبانی می کند معنی کند، دیگری پا را از گلیم متن و از گلیم خودش بیرون تر می گذارد و با تکیه بر متن های دیگر مانند زندگینامه ی مؤلف تلاش می کند ثابت کند که ظرفیت های متن بیش از آن چیزی است که خواننده ی معمولی با همه ی دقتی که در خوانش اش دارد می فهمد.

هر متنی حاصلِ دانش و تجربه ای است که مؤلف در زمان آفرینش اش داشته و آن ها را با بی پروایی یا با ملاحظاتی همچون خود-سانسوری به زبان آورده یا به تصویر کشیده یا به کار برده است. در واقع، دانش و تجربه ی مؤلف به صورت متن های پنهان و آشکاری مانند خود ویژگی های زبان و دستور زبان وارد متن اصلی اش می شوند بی آن که خودِ مؤلف روی همه شان و چند و چون شان آگاهی کامل داشته باشد، زیرا بعضی از آن ها خود را به او و متن اش بی آن که خودش آن ها را با قصد خاصی وارد متن اش کرده باشد تحمیل می کنند. بین این متن ها و متن اصلی رابطه ای وجود دارد که جولیا کریستوا آن را رابطه ی «بینامتنیّت» نامیده است. هر متنی ترکیبی از متن های متفاوتی است که پیش از آن وجود داشته اند. هر خواننده ای هر متنی را به همان میزانی می فهمد که رابطه ی بینامتنیت یا همان رابطه ی بین متنِ پیش روی اش با متن های دیگر را در آن کشف کرده باشد. البته اگر این اکتشاف ناشیانه انجام شود، بعید نیست که او به کاهدان زده باشد. شاید او آن متنی را که خودش در ذهن اش دارد، بدون هیچ اشاره یا نشان مستند یا مستدلی به متن اصلی تحمیل کرده باشد و آن معنی ای را از آن بیرون کشیده باشد که خود متن از آن پشتیبانی نمی کند. شاید به جای این که بگوییم که خواننده بایستی به اندازه ی شاعر وقت بگذارد تا شعرش را بفهمد، بهتر است بگوییم که خواننده بایستی به اندازه ی خودِ متن دقت داشته باشد تا ببیند که متن با این ساختار منطقی ای که دارد به او چه می گوید. خواننده ی دقیق از روی خود متن متوجه می شود که چه حرفی به اشتباه از دهانش در رفته است. ساده ترین این اشتباهات غلط های املایی و دستوری اند. همین غلط های ساده را که خود متن راه اصلاح شان را نشان می دهد، با تفسیرهای بیرونی جوری می شود توجیه کرد که درست به نظر برسند یا به عنوان درست تلقی شوند. نمونه اش را در بررسی و تفسیر متون مقدس می توانید ببینید.

بدون شک، سهراب جوان وقت زیادی گذاشته است تا شعرِ «خوابی در هیاهو» دارای ساختاری منطقی باشد. او به زعم خودش هر حرف و تصویری را در این شعر با طرح و ترفندی حساب شده جوری جا داده است تا خودش پیش از خواننده اش به معنی ای که در نظر دارد برسد. می شود گفت که شاعر بایستی خودش را جای مخاطبِ شعرش بگذارد و ببیند که با آن چیزهایی که با متن اش در اختیارِ او گذاشته و با بجاترین توقعی که از او دارد، آیا خواننده اش، دست کم به اندازه ی شاعرش، این شعر را می فهمد، اما بهتر است که بگوییم که شاعر بایستی خودش را جای متن اش بگذارد ببیند که حرف هایش را به طور کامل و درست می رساند یا نه.

متن را می شود بدون آگاهی از این که مؤلف اش کیست خواند؛ به عبارت دیگر، متن از جهاتی می تواند به طور مستقل خودش را معرفی و معنی کند، ولی ویژگی هایی در متن است که نشان می دهد دستی از بیرون در طراحی اش نقش داشته است. دستِ چه کسی؟ این مهم نیست. به عنوان مثال، وزن و قافیه و آرایه های ادبیِ برجسته و آشکار از بیرون به متن تحمیل می شود؛ در صورتی که، پل های بین تصاویر و معانی و مایه ها و درونمایه ها را خود متن بایستی نشان بدهد و کشف اثر انگشتِ مؤلف معنی متن را عوض نمی کند. البته، خیلی ها شاید بگویند که با آگاهی از این که اثری مثلاً از شاعرِ نامداری از مکتب رمانتیک است، خواننده می تواند یک راست برود سراغ آن معنی ای که شاعران رمانتیک در پی اش بوده اند. عرض بنده این است که اگر خودِ متن بخواهد و بتواند چنین معنی ای را برساند، هر خواننده ی دقیقی بدون آگاهی از نام مؤلف و بدون شناخت آن مکتب، حتماً با توجه به داشته های خود متن به آن معنی می رسد یا دست کم به اندازه ای که متن به او کمک کرده است به آن نزدیک می شود. آیا واقعاً می شود به خواننده ی دقیقی که شاعرِ متنِ مورد مطالعه اش را نمی شناسد و چیزی هم از مکتب های ادبی و رویکردهای نقد ادبی و مقدماتِ علمی و دانشگاهی اش نمی داند گفت که توچیزی از معنی این شعر نمی فهمی؟ با این حساب، گلاب به روی شما ! یا بلانسبت شما! اکثر مخاطب های متن های گوناگون، مانند فیلم های سینمایی و موسیقی های بی کلام و باکلام و نقاشی ها و مجسمه ها و ...، تقریباً همه را بایستی نفهم تر از آنی که بتوانند این متن ها را بفهمند به حساب آورد، زیرا مخاطب های عام بیش از مخاطب های خاص اند. متنی که کامل باشد خودش خودش را می فهماند و هرگز نمی تواند خواننده ی دقیق را متهم به نفهمی کند. اگر رمانتیسیسم فقط یک نام نیست و حسّ و اندیشه و تجربه ی خاصی است که متن توانسته است آن را بیافریند و مخاطب هم توانسته است آن را به درستی بگیرد، چه نیازی به این دارد که بداند که این ها همه روی هم چه نامی دارد و از چه مؤلفی است؟ اگر خودِ متن نتوانسته باشد آن حسّ و اندیشه و تجربه را به خواننده ی دقیق منتقل کند، یقین بدانید که توضیحاتِ تخصصی دیگران در شرح آن مکتب ادبی و بیان شرح حال آن مؤلفِ ناکام هرگز نمی تواند به او تلقین کند که تازه فهمیده است که بایستی با خوانش اش به چه چیزی می رسید. می شود حدس زد که خواننده ای که تو ذوقش خورده است بعد از آن به خودش و دیگران بگوید که مرا چه به خواندن شعر و این جور چیزها!

ادامه دارد

مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15)...
ما را در سایت مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezanooshmand بازدید : 66 تاريخ : سه شنبه 11 مهر 1402 ساعت: 0:22