اندیشه های سهراب سپهریِ جوان در چهار کتابِ اوّل(29) زندگی خواب ها: لولوی شیشه ها-1

ساخت وبلاگ

اندیشه های سهراب سپهریِ جوان در چهار کتابِ اوّل(29) زندگی خواب ها: لولوی شیشه ها-1

 

شعرِ «لولوی شیشه ها» از آن اشعاری است که باید آن را از ابتدا تا انتها چند بار خواند و خیلی خوب و دقیق خواند و حتی آن را تا اندازه ای و به گونه ای تجربه کرد تا چیزی بیش از چیزکی از آن فهمید. شاید سهرابِ جوان هم خود را درفضایی قرار داده بود تا بتواند این شعر را با تصاویری که با داستانی که در آن سرهم کرده است، خوب ببیند و درست بازنمایی کند. او تصویر انسانی را نشان می دهد که در شب، توی شیشه ی پنجره ی اتاقش، تصویر مبهم خود را در  اتاقی می بیند که انگار با اثاثیه اش رفته است توی حیات. گاهی او طوری در مورد انطباق تصاویر حرف مزند که به نظر می رسد حیاتِ خانه رفته است توی اتاق.

راوی با تصاویری که توی شیشه می بیند و با حسّی که از آنها می گیرد، کودکی اش را به یاد می آورد. سهراب حتماً انتظار داشت که مخاطبانش نیز همانی را ببینند و حس کنند که راوی اش می دیده است. پس اگر چیزهایی از این شعرش را متوجه نمی شویم، نباید آن را ناشی از عدم یکپارچگیِ حس و اندیشه ای که او داشت بدانیم، بلکه شاید درست تر این باشد که بگوییم: شاعرِ جوان هنگام انتقال آن حس واندیشه به شعرش و در پیِ آن به خوانندگانش، هم خودش و هم آنان را گرفتار درهم پیچیدگی جملات و تصاویری کرده است که ممکن است همچنان سؤال برانگیز باقی بماند. به نظرِ من این شعر بی ایراد نیست،  ولی همین پیچیدگیِ وهم مانندش یکی از ویژگی های لازمِ شعری است که می خواهد دنیای خواب و خیال را خیلی خیال انگیز و در عین حال واقعی نشان بدهد.

شعر با بند نخست اش این گونه آغاز می شود:

 

لولوی شیشه ها

در این اتاق تهی پیکر

                        انسان مه آلود!

نگاهت به کدام در آویخته؟

 

چون در عنوانِ شعر هم «لولو» هست و هم «شیشه»، خواننده زود حدس می زند که منظور راوی از «لولو» همین «انسان مه آلود» است. اما، آیا منظور راوی از «اتاق» خودِ اتاق است یا تصویرش؟ چون ادامه ی شعر به ما می فهماند که «انسان مه آلود»  در واقع تصویر آن انسانی است که درون اتاق است، بنابراین، اتاقی که او در آن است، بازتاب اتاق واقعی روی شیشه است. پس این اتاقی که «تهی پیکر» توصیف شده است، در واقع، آن اتاقی است که تصویرش روی شیشه افتاده و تهی بودنش گویای خیالی بودنش است. این اتاق نه تنها دارای همان وسایلی است که در اتاق واقعی است، بلکه چیزهایی را هم که در حیات است در خود دارد. در نتیجه، تهی بودن برابر با توهمی بودن است. البته، ضمیر اشاره ی «این» می تواند موجب این برداشت فلسفی با درونمایه ی پوچ گرایانه شود که برای راوی خودِ اتاق اصلی و زندگی واقعی اش  همچون تصویر افتاده بر روی شیشه تهی است. انسانی که درون اتاق است از جهاتی مثلِ  انسان توی شیشه مه آلود و به همان اندازه لولو است. همان قدر که از لولو می ترسد، از خودش نیز می ترسد. اما، خودِ «لولو» چیست؟

معمولاً مادرها و پدرها، و صد البته بیش تر مادرها که بیشتر ذینفع اند، وقتی که می خواهند بچه شان را از شیر یا شیشه و پستانک بگیرند و او با لج بازی و گریه می کند و دست بردار نیست،  او را می ترسانند و می گویند «آن ممه را لولو برد». بعد، وقتی که بچّه کم کم فریب خورد و دست از «ننه» برداشت و  قضیه ی «ممه» را فراموش کرد، «لولو» کاربری های دیگری پیدا می کند؛ به عنوان مثال، برای این که بچه شان بازیگوشی را کنار بگذارد و از اتاق بیرون نرود و زود بخوابد، او را از لولوی پشت در و پنجره می ترسانند.

اما، شاید ترس از لولو کاری کند که کودک تا سنین چهار پنج سالگی در و پنجره ی بسته را بپذیرد و، محبوس در اتاقش، حرف گوش کن بار بیاید، ولی خیلی زود، خودش با باز بودن و حتی باز کردن پنجره ای در شبی تاریک متوجه می شود که لولویی در کار نیست و لولو فقط همان تصویر ذهنیِ برساخته ی خودش بر اساس اسمی است که از مادرش و قصّه هایش شنیده است. «لولو»ی سهراب به ظاهر محدود به همین تصاویر مبهمی می شود که کودک از خودش و اطرافیانش توی شیشه می بیند. اما، وقتی که راوی حتی در بلوغ نیز درگیرِ فکر و حسّی مشابه همان دوران کودکی اش است، می شود نتیجه گرفت که «لولو» و عاملِ ترسی وجود دارد که همیشه با انسان هست. یادمان باشد که طرفِ صحبت راوی، یا شاعر، انسان است آن هم از نوع مه آلودش.

اساسِ خودِ این شعر بازی کودکانه ای است که به نظر من سهراب تا اندازه ای در بازی با بازتابِ تصاویر در روی شیشه زیاده روی کرده است، ولی  موضوع اصلی اش «ترسِ کودکانه از لولو» نیست بلکه «تنهایی ترس آوری» است که باعث می شود انسان از تصویر خودش نیز بترسد.

شعر نخست از زاویه سوم شخص و خیلی شبیه به دوم شخصی که کاربرد چندانی ندارد، ولی استفاده اش در اینجا بجاست آغاز می شود. (در روایت از زاویه ی دوم شخص، ماجرا در مورد و نیز خطاب به «تو»یی نقل می شود که می تواند هر کسی و همه و بنابراین خودِ راوی نیز باشد. گاهی همه ی انسان ها را دربرمی گیرد.) «من» در این شعر از بندِ چهارم واردِ متن می شود. این نحوه ی ورودِ «من» به متن و ماجرایش خیلی مهم و از نکات قوّت این شعر است، زیرا نشان می دهد که وجودِ آن شخص و شخصیّتی که وجود مبهمِ و وهم مانندی توی شیشه دارد، تا چه اندازه می تواند روی  حس و اندیشه ی این انسانِ به ظاهر واضح تأثیرگذار باشد.

اگر سهراب با این شعر فقط می خواست تصویری از ترس کودکانه اش از لولوها را نشان بدهد که با بلوغ از بین رفته است، حرف چندان مهمی نزده بود. مهم اینجاست که او نشان می دهد که حتی در سنین بلوغ برای انسان، و نه فقط برای خودش و راوی اش، لولوها همچنان وجود دارند و راه غلبه بر ترس از آنها چیزی شبیه به گشودن پنجره در تاریکی شب است، همان کاری که حالا به یاد کودکی و به جای آن زمان انجام می دهد.

شاید سست ترین جنبه ی این شعر همین اصرار سهراب برای ربط دادنِ شیشه ی عمر دیو، که در قصّه ها آمده است، به استعاره اش از «لولو» و شیشه ی پنجره باشد. در قصّه ها، شیشه ی عمر دیو در واقع بطریِ محتویِ چیز مانندِ دعا یا وردی است که وجود و زندگی دیو بسته به آن است. آن شیشه که می شکند، دیو برای همیشه می رود و محو می شود. اما، لولوها که استعاره از ترسی اند که در کودک است تمامی ندارند، زیرا انسان تا آخرین نفس اش گرفتار انواع و اقسامِ ترس هاست، با این تفاوت که چون بالغ شده است، دیگر آن چیزهایی را که او را می ترساند، لولو نمی نامد، ولی ناچار است بپذیرد که برای رهایی از شرّ این لولوهای واقعی نیز باید شیشه ی ترس از آنها را بشکند.  به طور کلّی، ترس یا لولو مانندِ اژدهای چند سری است که انسان از شرّ یک سرش که رها شود،  آن اژدها با سری دیگر پیش می آید. با یک بار شکستن کارِ ترس تمام نمی شود. کار انسان برای رهایی از ترس هایش همیشه بشکن بشکن است. محض نمونه و یادآوری عرض کنم که درست است که آقای احمدی نژاد تمام جنبه ها و معانیِ این ضرب المثل را در نظر نگرفت و خطاب به دولت آمریکا گفت که «آن ممه را لولو برد»، ولی با همین حرف نشان داد که هنوز، حتی در سطوح بالا و در حدّ جهانی و حتی برای شخصیت های  والا مقام سیاسی، هم «ممه» وجود دارد و هم «لولو»؛ یعنی افرادی هستند که چیزی را می خواهند که به اندازه ی «ممه»ای که کودکان ول کن اش نیستند برایشان ضروری است، و افرادی هم هستند که «لولو» دارند و شاید تصور می کنند که خودشان یا دیگران لولو هستند و نمی گذارند که دشمنان شان به ممه ای که می خواهند برسند. مشکلِ استفاده ی نابجای ایشان از این مثل در این است که، کسی که این جمله را به دیگری می گوید، مانند مادری که این را به بچّه اش می گوید، از ناچاری و ناتوانی و وازدگی اش است که چنین دروغی را می گوید. خودش می داند که «لولو»یی در کار نیست و فقط می خواهد برای مدّت کوتاهی بچّه گول بزند. خوب، چه فایده ای دارد که ما با «لولو»یی دروغین آمریکا را بترسانیم که دست از طمع ورزی بردارد؟ می بینید که بزرگان نیز مانندِ بزرگترها مدام برای خودشان و دیگران «لولوبافی» می کنند. پس، پیشینه و پسینه ی ترس محدود به آغاز و پایان ماجرایی مانند ماجرای لولوی شیشه های شعر سهراب نمی شود.

از این مواردِ کاربرد لولو و ترس که بگذریم، از مهم ترین نظریه ای که از ترس همیشگی انسان استفاده ای فلسفی کرده است نمی توانیم بگذریم. مهم ترین نظر در مورد «ترس» را کسانی پیش کشیده اند که بر این باورند که خدا موجودی است که انسان از روی جهل و ترس ساخته است تا او را از گرفتاری هایش در این جهانِ بزرگ، ولی بسته، نجات بدهد. از پرسشِ سهراب در بندِ نخست صدای چنین اندیشه ای به گوش می رسد:

 

در این اتاق تهی پیکر

                        انسان مه آلود!

نگاهت به کدام در آویخته؟

 

در بخش دوم، بحث در موردِ این ترس و توهم را ادامه خواهم داد.

 

ادامه دارد

مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15)...
ما را در سایت مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezanooshmand بازدید : 98 تاريخ : شنبه 27 بهمن 1397 ساعت: 12:11