تفاوتِ نقدِ پسرخاله ی سهراب سپهری با نقدهای دیگر-9

ساخت وبلاگ

تفاوتِ نقدِ پسرخاله ی سهراب سپهری با نقدهای دیگر-9

از آشنایی هایی که موجب پیشرویِ منتقد به خارج از محدوده ی متن می شود، آشنایی اش با مؤلف رایج تر و بدتر از همه است. البته این آشنایی می تواند در صورتی که واقعاً در خودِ اثر نیز ردِّ قابل پیگیری ای از خود به جا گذاشته باشد، به اندازه ی خودش خیلی هم بجا و سودمند باشد. به عنوان مثال، در تفسیر «آیدا، درخت و خنجر و خاطره» اشاره به این که «آیدا» همسر احمد شاملو بوده است، هیچ ایرادی ندارد در صورتی که وصفِ او در متن نیز همین را بگوید و از حدِّ خودِ متن تجاوز نکند. به عنوان مثال، هنگامی که متنِ شاعر می گوید که «آیدا» عشق او بوده است، صحبت از این که «آیدا» همسرش بود و عقدشان در فلان دفترخانه ثبت شده است، حرفِ مسخره ای است که «آیدا» را برخلافِ تلاش شاعرْ کوچک می کند. همچنین، اگر یکی از آشنایانِ نزدیکِ احمد شاملو بیاید و خاطره ای را تعریف کند که «آیدا»ی دیگری از آن بیرون بیاید، شخصیّتِ «آیدا»ی درونِ شعر نبایستی با آن شخصِ بیرونی مقایسه وسنجیده شود.

بگذارید اعتراف کنم که عبارت یا اندیشه ی «پسرخاله بازی در نقد» زمانی به ذهنم خطور کرد که رمانِ وضعیت بی عاری نوشته ی حامد جلالی را می خواندم. این کتاب در سال 1398 برنده ی جایزه ی جلال آل احمد در بخش داستان بلند و رمان شد، و حامد جلالی پسرخاله ی بنده است. بنده هنگام نقد چنین اثری ممکن است مرتکب دست کم دو فقره پسرخاله بازی بشوم. نخست، با آگاهی از این واقعیت که این اثر جایزه ی ادبیِ معتبری را برده است با ملاحظه کاری به نقد آن بپردازم و نقص هایش را نبینم. دوم، با آگاهی از این که می دانم بعضی از رویدادها و شخصیت های این رُمان، مانند «عشق بین رام و حلیمه» و «آشیخ ابوالقاسم»، به احتمال زیاد و نزدیک به یقین به چه رویدادها و اشخاصی برمی گردد، طوری نقدِ متن را با چیزهایی که در آن نیست آلوده کنم که نه تنها مؤلفِ این رمان به کارم بخندد که خودم هم از چنین نقدی خجالت بکشم. بدون شک هیچ نقدی بی ایراد نیست، اما ایرادهای موجود در صورتی خجالت آور است که از بیخ و بن بی ربط باشد.

غیر از رمانِ این پسرخاله ام، کتاب Trapped in Iran، نوشته ی سامیه هزاری را که می خواندم، به این نتیجه رسیدم که اگر بخواهم به راوی این خاطره نویسی به عنوانِ «دختر دایی ام» و به بعضی از اشخاصی که در زندگی اش نقش های جدّی و مؤثری داشته اند به عنوان آشنایان و خویشاوندانم نگاه و بعد درباره ی این اثر نقد و داروی کنم، پیشداوری های ذهنی ام مرا از داشته های خودِ متن بیرون خواهد انداخت. بدون شک، جدّی گرفتنِ حاشیه های بیرونی نسبت به داشته های خود متن، خیانت به متن و نادیده گرفتنِ هنری است که مؤلف در آفرینش اش به کار برده است. راستی، گناه آن خواننده ای که چیزی اضافه تر از خودِ متن درباره ی شخصیت ها و رویدادهای موجود در آن نمی داند چیست؟ آیا می شود به او فخر فروخت که من چیزهایی را در موردِ این نویسنده و زندگی اش می دانم که تو نمی دانی؟ من ترجیح می دهم به جای چنین حرف و چنین کاری، مانندِ میلیون ها خواننده ی دیگر از این محفل قوم و خویش بازی بیرون بیایم و برای درک خاطراتِ سامیه هزاری در متن نوشته اش بمانم تا جایی که گزارشِ او از ماجراهای خانوادگی و اجتماعی و سیاسی و تاریخی ای را که درباره شان نوشته است، خاصِ متنِ او ببینم نه دقیقاً همان چیزهایی که واقعاً اتفاق افتاده است، حتی با آگاهی از این که بعضی هایشان واقعاً همان طوری که او نوشته است اتفاق افتاده است.

مهم تر از این دو اثر، کتابِ Reading Lolita in Tehran نوشته ی دکتر آذر نفیسی است. با این که بنده از دانشجویان ایشان در دوره ی کارشناسی و کارشناسی ارشد بوده ام و برخی از شخصیت های دانشگاهیِ موردِ اشاره ی ایشان را با این که نامی ازشان برده نشده است می شناسم، توصیه ی مؤلف در آغاز این کتاب را می پذیرم و می گویم که حق با ایشان است و جست و جو برای کشفِ نامِ واقعی دانشجویانی که در جلساتِ خصوصی «لولیتا خوانی» همراهشان و در خانه شان بوده اند نه تنها بی فایده است که صد درصد بیهوده است. چه دلیلی مهم تر از این که حتی آن «آذر»ی را که شخصیتی در این روایت است، نمی توان با آن «دکتر آذر نفیسی»ای که همکاران و دانشجویان و حتی خویشاوندانش با او در دانشگاه و در اجتماعِ و در خانواده سر و کار داشته اند یکی گرفت. «آذر» را در متن «لولیتاخوانی در تهران»، از زبان خودش و به اندازه ای که در مورد خودش حرف زده است و با توجه به حوادثِ برگزیده ای که از گوشه ی چشم خودش دیده و با لحنِ سیاسیِ خودش شرح داده است می شود شناخت. بنابراین، اگر کسی بخواهد این کتاب را با تجربه های واقعی و داشته ها و دانسته های خودش درباره ی اشخاص و رویدادهای به ظاهر آشنا بفهمد، لزومی ندارد برای اثبات برداشته های شخصی اش به پسرخاله بازی و آشنابازی متوسل بشود و بگوید که بنده خودم با ایشان در آن زمان و در آنجا بودم و می دانم که فلان حرف درست بود و آن یکی نادرست و بعضی هایشان یک جورهای دیگری بود. متنی را که پُر است از خاطرات خانوادگی و شغلی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و خیلی چیزهای دیگر، نمی شود با ادعای آگاهی و آشنایی با بعضی از شخصیّت ها و رویدادهای مطرح شده در آن بررسی کرد. شاید اگر چنین متنی را به دست مأمور تفتیش عقاید بدهند به چیزهای دیگری هم که نه در این متن است و نه به آن ربطی دارد بپردازد، ولی خواننده و منتقدی که خودِ متن را پایه و اساس درکِ آن قرار می دهد، نمی تواند اطلاعات جنبی و بیرونی را وارد خوانش اش کند و این اثر و معنی اش را با آن ها بسنجد. هنگام خواندنِ Reading Lolita in Tehran که به چندین زبان برگردانده شده است، همیشه به این فکر می کردم که افرادی که این اثر را با حداقلِ آگاهی از جنبه های خاصِ واقعی یا تاریخی اش می خوانند، به ویژه کسانی که از ملّت ها یا زبان های دیگر و ناآشنا با رویدادهای تاریخی و مسائل فرهنگی و اجتماعی و سیاسی مطرح شده در آنند، آن را بی شیله و پیله تر از امثالِ بنده می خوانند و از خوانش شان لذّت بیشتری می برند، زیرا به اندازه من خودشان و این متن را به چیزهایی که به آن ربطی ندارد آلوده نمی کنند. هر شناختِ بیرونی ای آلوده به مقدماتی است که متن را به چیزی آغشته می کند و از آن برداشتی را بیرون می کشد که در آن نیست. به همین دلیل است که خیلی از منتقدها در هنگام تحلیل متن در مورد چیزی که نسبت به آن مطمئن نیستند و مدرکی هم از خودِ متن برای تأیید حدس هایشان ندارند، دست به عصا راه می روند.

آقای فرزاد اقبال در مورد نکته ای که برایشان در موردِ «پسرخاله بازی با نیچه و اندیشه ی بی خدایی یا خدا مرده استِ او» مطرح کرده بودم برایم نوشته است:

در خصوص نیچه. یادمه در خصوص شعر «عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد: وسیع باش و تنها و سر بلند و سخت» در ایمیلی از داریوش اشوری که مترجم «چنین گفت زرتشت» بود پرسیدم که ایا ممکنه این عبارت یاداورده شاعر فلان جمله ی این کتاب نیچه باشه؟ و با اینکه من عین جمله کتاب و جمله شعر رو با هم همخوان کردم باز ایشون که البته باید بیشتر از من و شما با نیچه دمخور و پسرخاله باشه ، جواب روشنی نداد و ابراز تردید کرد که بین فکر سپهری و نیچه همخوانی ای باشه !!!! (توجه کن که من از همفکری نپرسیده بودم، از صرف یک تلمیح ادبی پرسیدم). اینجور بود که من به ترجمه قدیمی تر از کتاب که سپهری هم ممکن بود بهش دسترسی داشته باشه رجوع کردم که از این تطبیق واژگانی از پس فیلتر‌ها ترجمه مطمین بشم.

از این نوشته می توان نتیجه گرفت که آقای آشوری مترجم «چنین گفت زرتشت»، با این که به قول آقای فرزاد اقبال بیشتر از من و او با نیچه دمخور و پسرخاله بوده است، در هنگام تحلیل آن جمله ی سهراب سپهری که از دید ایشان یک تلمیح ادبی بود از پسرخاله بازی پرهیز کرده است. بنابراین، برخورد و وسواسِ آقای داریوش آشوری با متن به روشی که بنده برای نقد معرفی کرده ام نزدیک تر است. بنده بر این باورم که اگر متن کامل و خودبسنده باشد، تلمیح های آشکارتر از این را که دارای اسامی خاص اند می شود به جای توسل به متن های بیرونی با داشته های خودِ آن معنی کرد. چنین متنی را اسامی خاص و تلمیح های خاص اش معنی نمی کنند، بلکه همه این ها را پیش از این که متن ها و منابعِ کمکیِ بیرونی معنی کنند، خودِ متن به اندازه ای که لازم و کافی باشد به سلیقه ی خودش معنی می کند. ناصرالدّین شاهِ مجموعه ی «جیران» را بایستی با خودش و به اندازه ی همین مجموعه معنی کرد. دانشِ تاریخیِ خواننده از زندگیِ ناصرالدّین شاه واقعی هیچ کمکی به شناختِ این ناصرالدّین شاه و ماجراهایی که در این مجموعه اتفاق می افتد نمی کند. چنین خواننده ای با گریز زدن به مطالبِ بیرونی از متنِ این مجموعه منحرف می شود، درست مانندِ دست اندر کارانِ این مجموعه که تاریخ گریزی و انحراف شان از مسائل سیاسی و پرداخت شان به ماجراهای عاشقانه و گاه جنسی را در پشت نامِ چند شخصیت تاریخی خاص و اشاره ی گذرا به چند رویداد تاریخی پنهان کرده اند. دانشجوی رشته ی تاریخ اگر بخواهد از روی مجموعه ی «جیران» تقلب کند و پروژه اش را در مورد دوران ناصری بنویسد، حتماً استادش را از خنده روده بر می کند. از ماجرای «هزار و یک شبِ سارای گُرجی» و «شب های ناصری» و «عشق جیران و سیاوش» تاریخی که به درد دانشجوی رشته ی تاریخ بخورد در نمی آید.

ادامه دارد

مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15)...
ما را در سایت مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezanooshmand بازدید : 92 تاريخ : پنجشنبه 11 اسفند 1401 ساعت: 2:07