اندیشه های سهراب سپهریِ جوان در چهار کتابِ اوّل (۶۳) آوار آفتاب: موج نوازشی، ای گرداب-7

ساخت وبلاگ

اندیشه های سهراب سپهریِ جوان در چهار کتابِ اوّل (۶۳) آوار آفتاب: موج نوازشی، ای گرداب-7

با ادامه ی شناساییِ کیستی یا چیستیِ «تو» در شعر «آبی، خاکستری، سیاه» از حمید مصدق

در شعر «درآمد»، که پیش درآمدی بر قصیده ی «آبی، خاکستری، سیاه» است، راوی برای خودش، صد در صد بدون حضورِ آن «تو»ی قهرکرده و به احتمال زیاد برای چند صدمین بار رویدادی را تکرار می کند و می گوید که سال ها پیش، از باغچه ی همسایه سیبی را دزدیده و به او داده است. از بدبیاری هر دو تایشان بود که تا این دوستِ همراهش نخستین گاز را به آن سیب زد، باغبان از راه رسید و راوی را دنبال کرد. سیب دندان زده از دستِ دوست اش افتاد و او گویا با قهر گذاشت و رفت. راوی پس از آن ماجرا همچنان اندیشه کنان غرق این پندار است که چرا خانه ی کوچک شان سیب نداشت. «خانه ی کوچک» به تنهایی نشانه ی فقر نیست، امّا راوی در قصیده اش حرف هایی می زند و نشانه هایی می گذارد که آشکار می کند که به زعمِ او، اگر فقیر نبودند و خانه شان بزرگتر بود و درخت سیب هم داشت، این دوست یا عشق اش را از دست نمی داد.

راوی این جدایی شان را به وجود فاصله ها، و این فاصله ها را نتیجه ی تفاوت بین داشتن و نداشتن و نیز توجه به مال و دارایی، می بیند. آرزوی او، که با یکی شدن با «تو» و با «همه»، عملی می شود، همان است که در خیال خود از زبان گمشده اش بیان می کند:

زندگی رؤیا نیست

زندگی زیبایی ست

می توان

بر درخت تهی از بار، زدن پیوندی

می توان در دل این مزرعه ی خشک و تهی

بذری

ریخت

می توان

از میان فاصله ها را برداشت

این «درختِ تهی از بار» می تواند جای آن «درخت، سیبِ نداشته»شان را بگیرد و آن دو را دوباره به هم برساند. البته آرزوی او فراتر از کامیابی فردی یا دو نفری شان است؛ او می گوید:

از کجا که من و تو

شور یکپارچگی را در شرق

باز برپا نکنیم

از کجا که من و تو

مشت رسوایان را وا نکنیم

من اگر برخیزم

تو اگر برخیزی

همه برمی خیزند

من اگر بنشینم

تو اگر بنشینی

چه کسی برخیزد؟

چه کسی با دشمن بستیزد؟

از این جملات، با این گزینشِ ویژه ی واژه ها برای این ترکیب های به طور ویژه معنی دار شده، اگر تعبیر سیاسی-اجتماعی درنیاید، تعبیر عاطفی و عاشقانه ای که اوجِ آن عقد و عروسی باشد نیز درنمی آید. این ویژگی ها فقط به این دلیل به این متن نسبت داده نشده است که افراد یا گروه هایی موفق شده اند با قدرت نمایی دیگران را وادار کرده اند که تن به تعبیری غیر از آنچه که آنان تجویز کرده اند ندهند. ظرفیت یا تواناییِ خودِ متن، با بافت های سه گانه اش، برای تحمیل چنین تعبیر و برداشتی حرفِ اوّل را می زند. حتی اگر وسعت و قلمرو بافت C را آن قدر باز و بزرگ نگیریم که از بافت Cِ فرستنده یا راوی خیلی پرت شویم، باز هم وجه مشترک مان به عنوان گیرنده با او در همین تعبیر سیاسی ای است که متن به هر دو دیکته می کند. بازتر و بزرگ تر کردنِ بافت C به سیاسی تر شدن یا ویژه تر شدنِ موضوع سیاسی متن می انجامد. به عنوان مثال، اگر واژه ی «شرق» را در جمله ی «شور یکپارچگی در شرق برپا کنیم» خیلی سیاسی و ویژه کنیم، می توانیم به بلوک شرق و جنبش کمونیست ها برای گسترش دوباره ی اندیشه های مارکس پس از بدنامی هایی که استالین به بار آورده بود اشاره کنیم، در صورتی که از بافت Aیِ این متن چنین حرف هایی درنمی آید.

کشیده شدنِ حرف های عاشقانه ای که راوی به «تو» دارد می گوید به شعارهای سیاسی ای که «همه» را درگیر می کند، این فکر را تقویت می کند که «من»، «تو» و «همه» از همان ابتدا، اگر با هم بودند، در واقع بدون هیچ تفاوت و تمایز و فاصله ای یکی می شدند. بیایید فرض کنیم که منظور از «تو» و «همه» همان «مردم» باشد. با این فرض می شود توجیه کرد که دشمن چگونه توانسته است بین این شاعر و مردم چنان سدّ و فاصله ای ایجاد کند که نمی توانند شعرش را بخوانند. این فاصله چنان زیاد است که او اصلاً امیدی به این ندارد که روزی برسد که آن ها با هم متحد بشوند و شعرش ورد زبان همه باشد. این حرف های سیاسی از دلِ نظام نشانه ای دیگری بیرون می آید که در کنار آن نظام نشانه های عاطفی و عاشقانه در متن گذاشته شده است و هر دو با هم پیش می روند. این متن چنان ظرفیتی دارد که بدون دخالت سیاسیِ بافت C به اندازه ی کافی حرف و شعار سیاسی دارد، حتی اگر دکتر کورش صفوی روی سیاسی نبودن و عاشقانه بودن اش پافشاری کند. بنده بر این باور نیستم که فقط با فشارِ پا و بدونِ نشانه هایی از خودِ متن بشود برچسب سیاسی به آن زد.

خیلی ها دوست دارند هر متنی را با اطلاعاتِ زیادی و حاشیه ای یا داشته های بافت Cشان تفسیر کنند. بسیاری از نظرهای تکمیلی یا انتقادیِ خوانندگانِ این وبلاگ به همین موضوع مربوط می شود. نوترین نمونه اش این است:

نویسنده:محمد ارفع جمعه ۱۹ خرداد ۱۴۰۲ ساعت: ۱۱:۱۲

با درود بی پایان
این غزل را کسرایی گرامی ما برای اسطوره سرزمینمان که تا آخر عمر در زندان خانگی رژیم خونخوار پهلوی معدوم بسر برد ابر مرد ایران زمین دکتر محمد مصدق سروده است‌

وب سایت ایمیل

نگاهی به شعر «غزلی برای درخت» از زاویه ای دیگر

در مورد درستی یا نادرستیِ این فرض یا نظر نمی توانم حرفی بزنم، زیرا اغلب بررسی هایم را در بافت های بسته تری انجام می دهم تا برداشت هایم عجیب تر و غریب تر از اینی که هستند نشوند.

در «آبی، خاکستری، سیاه»، حرف های راوی با این که به قول خودش «هذیانی» است، ردّی از خود به جا می گذارد که به تعبیرهای مشخص و محدودی راه می دهد. کسی که می گوید این شعر عاشقانه است، از راهی رفته است که او را به چنین تعبیری رسانده است. امّا چرا این خواننده یا رهگذر بایستی در مورد کسی که از راه دیگری رفته و به تعبیری سیاسی از آن رسیده است، این طور فکر کند که او از بیراهه رفته است، در صورتی که او نیز با تابلوهای راهنمایی ای که در متن وجود دارد به اینجا رسیده است؟ آیا امکان دارد که حق با هر دو باشد؟

خودِ متن نشان می دهد که چنین امکانی وجود دارد. بنده فقط محض تنوع و تفنن می خواهم نمونه ای را که دچار برداشت دوگانه ای مانندِ این است در اینجا بیاورم.

در کتاب خاطراتی از موسیقی دانان گردآوریِ مهدی نورمحمدی، از زبان سیّد جواد بدیع زاده به نکته ای درباره ی عارف قزوینی و تصنیف هایش اشاره شده است که به این بحث ما می خورد. بدیع زاده گفته است:

عارف روی سوز دل خود آهنگ می ساخت، لذا تصنیف هایش هم به دل می نشست. در تمام تصنیف هایش بینش سیاسی داشت، یعنی مسائل روز را مطرح می کرد. اگر یک بند تصنیف راجع به عشق خانمی بود، یک بند دیگرش راجع به وطن از دست رفت، مملکت خراب شد و چه و چه و غیره بود. در حقیقت، شعرِ ترانه هایش مُلهم از مسائل روز بود.(ص 66)

ایرادی که نظرِ استاد بدیع زاده دارد، دقیقاً همان ایرادی است که در خیلی از نظرهاست و آن کاربرد واژه ای مانندِ «تمام» یا «هیچکدام» است که یا همه را دربرمی گیرد، یا همه را کنار می گذارد. می شود ثابت کرد که از سی و شش شعر و تصنیفی که در کتاب دیوان اشعار عارف قزوینی هست، سهم آن هایی که می شود به دلیل وجود واژه ها و اصطلاحات و اسم های خاصِ شخصیّت ها یا مناسبت های تاریخی به عنوانِ متنی سیاسی بررسی شان کرد بیش از آن هایی است که عاشقانه یا عاطفی اند. واژه ها و اصطلاحاتی همچون «شاه» و «بیداد زمانه» تا زمانی که موضوعِ کلِّ متن سیاسی نیست، به ندرت نقش سیاسی دارند. همچنین، تصنیفِ «افتخار همه آفاقی» و «تو ای تاج، تاج سر خسروانی» که گفته می شود عارف آن ها را برای افتخارالسلطنه و تاج السلطنه، دختران ناصرالدین شاه، سروده است، تصنیف های سیاسی نیستند، زیرا موضوع شان ربطی به اندیشه ها و جنبش ها و جوشش های سیاسی ندارد.

از سوی دیگر، خیلی از تصنیف هایی که به نظر می رسد یکی از بندهایشان طبق فرمایش استاد بدیع زاده «راجع به عشق خانمی» است، و بند یا بندهای دیگرش در مورد سیاست است، در واقع، همه اش در مورد سیاست است، منتها چون خواننده آن بندهای سر و ته اش را زده و فقط بندِ وسطی را خوانده است، تعبیرِ عاشقانه اش به هر تعبیر دیگری چربیده است. به عنوان مثال، الهه در برنامه ی «گلهای تازه شماره 259» تنها بند آغازینِ تصنیفِ «نه قدرت که با وی نشینم» را خوانده است. استاد محمدرضا شجریان نیز بیش تر از این را نخوانده است. اگر متن این تصنیف را فقط به اندازه ی همین خوانده شده ها در نظر بگیریم، می توانیم ادعا کنیم که موضوع اصلی شان «عشق و جدایی» است، در صورتی که خیلی زورکی می شود کلِّ متن اصلی شان را به دو بخشِ «عشقی» و «سیاسی» تقسیم کرد.

عارف درباره ی تاریخ و چگونگی ساختِ تصنیفِ «نه قدرت که با وی نشینم» نوشته است:

وقتی که محمدعلی میرزا شکست خورده فرار نمود و باز به روسیه برگشت(1329 ه. ق.) نوشته شده است به جهت قدرت السلطنه.(ارشد تهماسبی، تصنیف های عارف، ص60)

بد نیست همه بندهایش را در اینجا بیاورم تا آنها که نخوانده اند ببینند که سیاسی است یا عاشقانه:

تصنیف افشاری، نه قدرت که با وی نشینم

بند اوّل

نه قدرت که با وی نشینم

نه طاقت که جز وی ببینم

شُدست آفتِ عقل و دینم

ای دلارا سرو بالا

کار عشقم چه بالا گرفته بر سر من جنون جا گرفته

جای عقل عشق یکجا گرفته جای عقل عشق یکجا گرفته

آفت تن فتنه ی جان رهزن دین دزد ایمان

تُرکِ چشمت نِی ز پنهان آشِکار آشِکار آشِکارا ای نگارا

خانه ی دل به یغما گرفته خانه ی دل به یغما گرفته

سوزم از سوز دل ریش خندم از بخت بد خویش

گریم از دست بداندیش خواهمش بینم کم و بیش

گریه راه تماشا گرفته گریه راه تماشا گرفته

بند دوم:

به صبح رخ همچون شب تار

ز مو ریختی مشک تاتار

درازی و تاریکی ای یار

ای پری روی عنبرین موی

زلف از شام یلدا گرفته کارم آشفتگی ها گرفته

عشقت اندر سراپا گرفته عشقت اندر سراپا گرفته

چشم مستت همچو چنگیز ترک خونخوار است و خونریز

گشته با خلقی دلاویز زینهار زینهار زینهارا ای نگارا

آتش فتنه بالا گرفته آتش فتنه بالا گرفته

بر دل ریشم مزن نیش ز آه مظلومان بیندیش

کن حذر از آه درویش گوئیت دل ای جفا کیش

سختی از سنگ خارا گرفته سختی از سنگ خارا گرفته

بند سوم:

ز عشق تو ای شوخ شنگول

شد عقلم چو سلطان معزول

چه خوش خورد از اجنبی گول

یار مقبول عقل معزول

قدرت عشق عجب پا گرفته دشت و کُهسار و صحرا گرفته

همچو مشروطه دنیا گرفته همچو مشروطه دنیا گرفته

آفت تن فتنه ی جان رهزن دین دزد ایمان

تُرکِ چشمت نِی ز پنهان آشِکار آشِکار آشِکارا ای نگارا

خانه ی دل به یغما گرفته خانه ی دل به یغما گرفته

سوزم از سوز دل ریش خندم از بخت بد خویش

گریم از دست بداندیش خواهمش بینم کم و بیش

گریه راه تماشا گرفته گریه راه تماشا گرفته

بند چهارم:

تو سلطان قدرت نمایی

مکن جان من با گدایی

چو عارف تو زورآزمایی

ای دلارا سرو بالا

کو به کوی تو مأوا گرفته ترک دنیا و عقبی گرفته

با غمت خانه یکجا گرفته با غمت خانه یکجا گرفته

چشم مستت همچو چنگیز ترک خونخوار است و خونریز

گشته با خلقی دلاویز زینهار زینهار زینهارا ای نگارا

آتش فتنه بالا گرفته آتش فتنه بالا گرفته

بر دل ریشم مزن نیش ز آه مظلومان بیندیش

کن حذر از آه درویش گوئیت دل ای جفا کیش

سختی از سنگ خارا گرفته سختی از سنگ خارا گرفته

کلِّ این تصنیف با توجه به واژه ی سیاسی-تاریخیِ برجسته ی «مشروطه» تعبیری جز تعبیر سیاسی نمی تواند داشته باشد، مخصوصاً وقتی که واژه ی «مشروطه» جوری در متن آمده است که نمی توان از آن معنی و تعبیر دیگری بیرون کشید. این که بندها یا مصرع هایی از آن را می شود به طور مجزا خواند و به عشق یا هر موضوع دیگری ربط داد، باعث نمی شود که تعبیر کلّ اش هم عاشقانه بشود. حتی اگر آن «سلطان معزول» را به نام نشناسیم و ندانیم که منظور از «اجنبی» چه کسی یا چه کشوری است، باز در همین حدَّش هم این تصنیف سیاسی است. اتفاقاً، عدم شناخت و آگاهی ما از جزئیات تاریخی باعث می شود که تعبیر سیاسی اش را عام تر ببینیم. اتفاقی که افتاده است این است که بی توجهی بعضی از خوانندگان نسبت به جزئیاتِ ساده ی موجود در این تصنیف کاری کرده است که برجستگیِ عبارات و تشبیه ها و توصیف های رایج در اشعار عاشقانه، آن ها را قانع کند که این شعر صرفاَ عاشقانه است و فراموش کنند که عشق می تواند جنبه ی ملّی و مردمی هم داشته باشد.

ادامه دارد

مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15)...
ما را در سایت مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezanooshmand بازدید : 39 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1402 ساعت: 15:12